تا سه روز دیگر 250 دلار؟ آیا برای به اینجاآمدن زود نبود؟ بعد از اینکه از پناهگاه بیخانمانها زدم بیرون، دو انتخاب داشتم یا همه پولم را خرج زنده ماندن در همان شهر کنم یا پانصد کیلومتر بکوبم و بیایم اینجا و پولم را صرف این یکی کنم. ترجیح دادم توی شهری باشم که تمام افراد مرتبط با اسکاتی در آنند.
یه کتاب احساساتی و خیلی شیرین. حتماً موقع خوندنش یه بسته دستمالکاغذی بذارید بغلتون چون اشکتون حتما در میاد. کتاب یاد او خیلی عمیق و تأثیرگذاره و واقعاً داستانی متفاوت و جالب بود.
کنا که تازه از زندان آزاد شده و به شهری برمیگرده که همهچیز از همونجا بهم ریخت و به زندان افتاد به این امید که دختری رو پس بگیره که رسماً نمیشناستش ولی نمیدونه کینهها سخت از بین میرن.
با خوندن این کتاب احساس متفاوتی داشتم انگار کتاب منو سنگین کرد و بهنظرم عاشقانه نیست، داستان زندگیه. یه زن که دلش میخواد با وجود مشکلات مادر خوبی برای دخترش باشه و توی موقعیت بدی قرار گرفته.