اسماعیل

اسماعیل

(1)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
215

علاقه مندان به این کتاب
3

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب اسماعیل

شرح زندگی یک جوان معمولی و ساده به نام اسماعیل، در دوران قبل از انقلاب و اتفاقاتی که برای او در آستانه انقلاب اسلامی می‏افتد. با توصیفات زیبا و قلم توانای امیر حسین فردی مدیر مسئول نشریه کیهان بچه‏ها و از بنیان گذاران حوزه اندیشه و هنر نویسندگان اسماعیل در آخر ماجراهای پر فراز و نشیبش، همچون حضرت اسماعیل(ع)، به زندگی دوباره دست نمی‌یابد و آماده مرگ می‌شود: «حفره گور نرم و راحت بود؛ مثل گهواره، مثل آغوش مادر.» اما همان گونه که فرزند ابراهیم پیامبر به رستگاری رسیده بود، این مرگ هم معادل رستگاری است برای اسماعیلِ رمان«اسماعیل». چون حالا به پاسخ سئوالی که سالیان سال آزارش می‌داده، رسیده است. امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشم‌زاغی به نام اسماعیل را ترسیم می‌کند، در روزگار پیش از انقلاب که همچون دیگران است، بی هیچ تمایز و تشخصی. به قهوه‌خانه می‌رود، جوانی می‌کند و بعد به دنبال کار می‌گردد. پدرش هم مرده و او باید حامی خانواده‌اش باشد. بخت هم با او یاری می‌کند و به استخدام بانک در می‌آید. اما در اسماعیل چیزی هست که او را از جماعت جدا می‌کند. اسماعیل نمی‌تواند تن به زندگی روزمره بدهد و مدام ندایی در درونش طنین‌می‌اندازد و می‌پرسد: تو کی هستی؟ مادر اسماعیل، او را پیش پسرخاله‌اش میرزامناف می‌فرستد که مرد جهاندیده و پخته‌ای است تا شاید اسماعیل، حال و هوایی تازه پیدا کند، اما همچنان خلجان‌ها و شیدایی‌های روح با اوست. حتی عشقی نافرجام که اسماعیل می‌خواهد به ازدواج بینجامد و نمی‌انجامد، او را از این سئوال باز نمی‌دارد که بداند کیست. اسماعیل به مسجد و نماز پناه می‏برد و قید همه دوستان دوران قهوه‌خانه را می‌زند. بعد به کتابخانه مسجد راه می‌یابد و درهای تازه‌ای به رویش گشوده می‌شود. هرچه زمان می‌گذرد، روح اسماعیل بی قرارتر می‌شود؛ دیگر نمی‌تواند در بانک بماند و درست در زمان ارتقاء و دریافت وام و لمس خوشی‌های ظاهری زندگی، استعفا می‌دهد. حالا زمانه زمانه انقلاب است و اسماعیل با دوستان مسجدی‌اش، پای منبرها حضور می‌یابند و همه کوشش خود را برای برانداختن رژیم شاه به کار می‌برند. تا آنکه در زمان اجرای تعزیه حر در مسجد، یک مامور به مسجددار پیر سیلی می‌زند و اسماعیل هم مامور را می‌زند و می‌گریزد. پایان داستان، تعقیب و گریزی است که به امامزاده‌ای قدیمی می‌رسد و «گور او را به درون می‌کشید. صدای قطار می‌آمد، قطاری که از دوردست‌ها به او نزدیک می‌شد».

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی