مردی که گورش گم شد

(8)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
593

علاقه مندان به این کتاب
8

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
3

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب مردی که گورش گم شد

انتشارات چشمه منتشر کرد: دستم را بسته‌اند. با دست بند از پشت بسته‌اند و پشت وانتی انداخته‌اند. كف وانت لخت لخت است. نشسته‌ام روی آهن سرد و تكیه داده‌ام به دیواره ی فلزی. چشمم را نبسته‌اند. اول بستند و بعد باز كردند. مرد چاق گفت كه باز كنند و مرد لاغر باز كرد. بعد از این كه چشمم را باز كردند، فهمیدم كدام یكی چاق بود، كدام لاغر. سه نفر بودند، مرا انداختند پشت وانت، در پشتی را بستند و رفتند جلو نشستند. نفهمیدم هم كی كجا نشست، كی راند. فقط فهمیدم كه هر سه رفتند و نشستند. وقتی ماشین راه افتاد، صبح بود. صبح صبح هم نبود، خورشید درآمده بود. به من هیچی نگفتند. نگفتند كجا می‌رویم، كجا می‌برندم. پرسیدم. از همان مرد چاق پرسیدم. فكر كردم از او باید بپرسم. ولی چیزی نگفتند، هیچ كدام چیزی نگفتند. نه چیزی گفتند، نه فحش دادند. فقط یك بار حرف زدند. مرد چاق حرف زد. گفت: «چشمش را باز كن.» فروشگاه اینترنتی 30 بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی