تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات شورآفرین منتشر کرد:
معمار: عزیزم به دست‌هایمان نگاه کن...
همسر معمار: نگاه می‌کنم.
معمار: دست‌هایمان، کنار هم روی یک کلاویه...
همسر معمار: به هم می‌آیند.
(ابتدا فقط موسیقی به گوش می‌رسد، بعد از مدتی، هم موسیقی و هم گفتگو.)
همسر معمار: دوستم داری؟
معمار: دیوانه‌وار... تو هم دوستم داری؟
همسر معمار: مثل دیوانه‌ها... دوستم داری؟
معمار: مثلِ دیوانه‌ها...
(مدتی فقط موسیقی، سپس هم موسیقی هم گفتگو.)
همسر معمار: خوشبختی؟
معمار: خوشبختم... تو خوشبختی؟
همسر معمار: خوشبختم
(مدتی دست از نواختن موسیقی برمی‌دارند و به هم نگاه می‌کنند. تیک تاک پاندول ساعت دیواری. دوباره شروع می‌کنند به نواختن پیانو. هم می‌نوازند و هم گفتگو می‌کنند.)
معمار: غیر تو کسی را در این دنیا ندارم...
همسر معمار: به‌زودی پسردار هم میشی...
معمار: شاید هم دختر...
همسر معمار: تازه! آدم‌ها هستند، وطنت هست، دنیا هست...
معمار: همه‌اش در توست، تو همه‌شانی...
همسر معمار: هنرمندی... دلم می‌خواست مثل تو معمار می‌شدم...
معمار: ساختمان خواهم ساخت. شیشه، پلاستیک، آلومینیوم، یعنی پر از نور، پر از هوا. از آب سبکتر ولی از فولاد محکمتر.
همسر معمار: فقط خانه می‌سازی..
معمار: پادگان، عمارت دولتی و زندان نمی‌سازم.
همسر معمار: می‌توانی سالن نمایش و سینما هم بسازی...
معمار: همین‌طور سالن کنسرت!
همسر معمار: عزیزم...
معمار: چقدر زندگی قشنگه...!
(موسیقی را متوقف می‌کنند. تیک تاک پاندول ساعت. دوباره موسیقی را از سر می‌گیرند. هم پیانو می‌نوازند هم گفتگو می‌کنند.)
همسر معمار: یک تابلو دیدم از جنسِ ابریشمِ چینی. در صحنه جلوی تابلو، یه دختر جن‌زده نشسته؛ پریشان حواسه اما لبخند رضایتی به‌لب داره! در صحنه بعدی هم موشکی به سمتِ ماه پرواز می‌کند. دلم می‌خواست به ماه برم.
معمار: پسرمون میره...
همسر معمار: شاید هم دخترمون...
معمار: اگر جنگ نشه، شاید ما هم بریم...
(همسر معمار دست‌هایش را از روی کلاویه‌ها برمی‌دارد. معمار برای مدت کوتاهی همچنان می‌نوازد. سپس به صورت همسرش نگاه می‌کند. او هم دست‌هایش را از روی کلاویه‌ها برمی‌دارد. تیک تاکِ ساعت دیواری...)
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر شورآفرین
