نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مایا منتشر کرد:
ممدباقر هرچه خروس جنگی در کندو بود را دیده بود ، نژادهای همه ی شان را می شناخت، همان اوایل که مجتبی به دنیا آمده بود کار ممدباقر این شده بود که با چند نفر دیگر بروند نزدیک جاده ی خروس خون پشت دارو درخت ها خروس ها را بندازند به جان هم و مسابقه بدهند. جاده همان جاده ی فرعی ای بود که هر روز صبح حبیب برای رسیدن به مزرعه و درخت از آن می گشت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
شاید کسی تا آن روز افتادن هیچ درختی را در مزرعه ندیده بود ، اما حالا همه ی درختان باهم روی زمین بودند. حبیب بدن کرخت و سنگینش را تکان داد و خودش را به زور بلند کرد ، پیش آمد... کنارتنه ی دود زده ی درخت زانو زد. دیگر تمام شده بود ، همه چیز تمام شده بود ، تمام تمام...