تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات پرتقال منتشر کرد:
باغ وحش گرمپیان نیم ساعت قبل رو به بازدیدکنندگان بسته شده بود.
مدیر آنجا، دوگال مک تاگارت، به پشتی صندلی اش در دفتر خود لم داده بود. عاشق این ساعت از روز بود. انگار به محض آن که در باغ وحش بسته می شد، تک تک موجودات آن جا، آهی از سر آسودگی می کشیدند. او صدای خداحافظی نگهبانان با همدیگر را می شنید. داشتند می رفتند خانه هایشان که چای عصرشان را بخورند. او هم باید می رفت، اما باید برای آخرین بار، دوری در محوطه می زد و به همه جا سرکشی می کرد. از این که کل فضا را تنهای تنها برای خودش داشته باشد، لذت می برد. متوجه حرکتی پشت سرش شد. صدایی که داشت چیزی را به فیل می گفت. آلیشا مطیعانه خرطومش را برای سلام بالا گرفت و با زیرکی به عقب قدم برداشت. این بار مدیر باغ وحش بین فیل و دیوار گیر افتاد. اما او که یک مانکن پلاستیکی نبود. سنگینی فیل مستقیم روی او افتاد و دنده هایش را یکی یکی خرد کرد. درحالیکه جان ذره ذره از تنش بیرون کشیده می شد، یک نفر شروع به خندیدن کرد. خنده ای بدخواهانه، انتقام جو و بی رحم. این آخرین صدایی بود که دوگال مک تاگارت
در عمرش شنید.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر پنجره
