سخت ‌پوست

(3)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
2092

علاقه مندان به این کتاب
21

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
6

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب سخت ‌پوست

انتشارات چشمه منتشر کرد:
ساناز اسدی (1365)، نویسنده و نمایش نامه نویس اهل قائم، شهر در دانشگاه هنر تهران تئاتر خوانده. اولین کتابش، مجموعه داستان نیازمندی‌ها، خبر از نویسنده‌ای داد که قصه‌ی آدم‌های در مانده را خوب می‌نویسد. آدم‌هایی که جهان به آنها تحمیل شده. اما سخت پوست اثری درباره‌ی پدر است درباره‌ی رفت و بازگشت‌های مکرر پدر درباره‌ی بارانی که بند نمی‌آید و عکس‌هایی که از حافظه نمی‌رود. کتاب با بارانی سیل آسا در شمال ایران آغاز می‌شود بارانی که باعث می‌شود خاک رم کند و گورستانی را پس بدهد. از جمله قبر «داوود» را پدر راوی داستان که به اشکال گوناگون سرنوشتش با آب گره خورده است. این اتفاق داستان را جان می‌بخشد، زمان باز می‌گردد و با مردی همراه می‌شویم که عادت‌های عجیب و بازگشت‌های مدام دارد… ساناز، اسدی با ضرباهنگی درست و فصل‌هایی کوتاه و با استفاده از قاب‌هایی که به قالب عکس نزدیک‌اند، روایتی خواندنی و شاعرانه می‌سازد از فقدان و خاطره که در هر قدمش برای مخاطب فرصتی تازه فراهم می‌آورد تا قهرمانش را تجسم کند. استعاره‌ی بزرگ این ماجرا فقدان و بازگشت مدام پدران در تاریخ ماست.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب سخت پوست اثر ساناز اسدی

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

سخت پوست از سایت گودریدز امتیاز ۳.۲ از ۵ را دریافت کرده است.

معرفی رمان سخت پوست:

سخت پوست رمانی زیبا اثر ساناز اسدی نویسنده و نمایشنامه‌نویس جوانِ ایرانی است. این کتاب اولین‌بار در سال ۱۴۰۳ منتشر شد و داستانی از دل ایران و زیباترین شهرهای آن است؛ رمانی جان‌دار، نفس‌گیر و درست مانند موج‌های دریا پرتلاطم که با تصاویر و تجربیات نویسنده، شما را به دل شهرهای جذاب شمال کشورمان می‌کشاند و داستانی به‌یادماندنی از خانواده‌ای چهارنفره را برایتان بازگو می‌کند.

چرا باید رمان سخت پوست را بخوانیم؟

نویسنده در رمان سخت پوست به مسئلهٔ بسیار مهمی در جامعهٔ ما اشاره کرده است. یکی از آن‌ها تقدس نام  پدر و مادر در ایران است و این‌که چطور خانواده‌های ایرانی به دلیل همین مسئله نمی‌توانند به درستی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. نویسنده در این کتاب بر روی تلاش‌های پدر خانواده برای به دست آوردن پول و نیازهای مالی خانواده دست گذاشته است و اوضاع بد اقتصادی را نیز نقد کرده است.

جملات درخشانی از کتاب سخت پوست:

«امین لباس‌ها را چید کنار دیوار، به همان ترتیبی که روی طناب آویزان‌شان می‌کرد؛ اول پیراهن‌های گل‌دار، بعد دامن‌ها، مایوها و آخر از همه حوله‌های شنا. همه خیس شده بودند. گِلی و خبیش و به‌دردنخور. به زورِ شستن و اتو کردن هم نمی‌شد دوباره بسا‌ط‌شان کرد کنار جاده. امین می‌دوید وسط اتاق و کیسه‌ها را از گوشهٔ دیوار جمع می‌کرد و بیرون می‌آورد. پابرهنه می‌دوید و کیسه‌های پُر از لباس را از پایین ایوان پرت می‌کرد بالا. یک‌وری می‌دوید. موقع دویدن، پای راستش انگار سنگین می‌شد و بیش‌تر لنگ می‌زد. روی سیمان خیس وسط حیاط لیز خورد، افتاد، همان‌جا ماند. نفس‌نفس می‌زد. دست‌هایش شل‌ و بی‌حال افتاده بود روی سینه‌اش. می‌دانست فایده‌ای ندارد. کم آورده بود. من و کارگر شهرداری، که روی لباس‌های خیسش جلیقهٔ شبرنگ پوشیده بود، نشسته بودیم روی پله‌های ایوان. همان‌جور که سرش توی گوشی بود گفت «آقا، سقف طوبایی هم خراب شده.» با تعجب نگاهش کردم. «طوبایی. کبابیِ دور میدون.» اره‌برقی زور آخرش را هم زد و نصفهٔ درخت افتاد توی اتاقک امین. امین از لای در سرک کشید و توی اتاق را نگاه کرد. لباس‌هایش چسبیده بودند به تنش. هنوز پابرهنه بود. هنوز نصف جنس‌های بساطش توی اتاق مانده بود. کارگر کناردستم با پوزخند گفت «هیچی دیگه یه سیل اومد، آخرالزمون شد.» و صفحهٔ موبایلش را گرفت طرفم.»

«هر وقت تلفن می‌زد، می‌گفت چی خریده. همه را یک دور فارسی می‌گفت و یک دور ژاپنی. کتانی برای امین، بلوز با عکس بروس‌ لی برای من. کاپشن برای امین، سِگا برای من. لباس برای مامان، عینک‌دودی برای امین، کیف کمری برای من. فکر می‌کردم همه‌اش همان‌جا توی چمدان‌هاست. تمام خارج، تمام سوغاتی‌های خارجی گوشهٔ اتاق بود و ما مجبور بودیم بنشینیم ماهی گردِبیج و میرزاقاسمی و کال کباب بخوریم. آخرش هم تیغِ ماهی ناهار توی گلویم گیر کرد. چیزی از سوغاتی‌ها نفهمیدم. امین داشت لباس‌های جدیدش را می‌پوشید و من تکه‌های برشتهٔ نان را قورت می‌دادم که تیغ را به‌زور بفرستم پایین. پدر یک دوربین عکاسی هم آورده بود. فیلم سی‌وشش‌تایی انداخته بود توش، بیست‌تا عکس گرفته بود، بقیه مانده بود. گفت «سریع این‌ها رو هم می‌گیریم، بعد می‌دم ظاهر کنن.» مامان گفت «یه سال اون‌جا بودی، سی و شیش تا عکس نتونستی بگیری! حالا این‌جا تق‌تق از چی عکس بگیریم؟»
امین سریع دوربین را انداخت دور گردنش و صدایم کرد «سینا! نگاه کن!»
از روی تی‌شرتی که در عکس پوشیده‌ام بروس لی کجکی نگاه می‌کند و دست‌هایش را جلوِ صورتش نگه داشته. من به‌زور دارم نان را قورت می‌دهم. تیغ گلویم ر اخراش داده و اشک توی چشم‌هایم جمع شده.»

«سیدخانم دست کشید به گلوم، انگشت‌هاش را یکی دو جا محکم نگه داشت. بعد دو طرف لپم را فشار داد و گفت «آها، وا بکن.» دهنم را به‌اکراه باز کردم. یک پوف کرد توی دهنم و یکهو سرفه‌ام گرفت و تیغ لیز خورد روی زبانم و بیرون آمد. داشتیم از حیاط می‌آمدیم بیرون که یکهو پدر برگشت گفت «بگم حالا یه دستی هم به گلوی من بزنه. یه چیزی حتماً گیر کرده دیگه.» دهنش را باز کرد. سیدخانم پوف کرد و پدر همان‌جور با دهن باز منتظر بود. سیدخانم گفت «تُف کن بیرون.» پدر با دهن باز سرش را تکان داد که چیزی نیست و سرفه کرد. انگار می‌خواست به‌زور یک چیزی از گلویش بفرستد بیرون. چیزی نبود. دهشن را بست و دست کشید به گلویش. توی راهِ برگشت ساکت نشسته بود روی صندلی. نه نفس عمیق می‌کشید و نه پنجره را کشیده بود پایین. انگار هر چیزی که بود بالاخره قورتش داده بود. اصرار کرد چهارتایی برویم کنارِ دریا. یکی دو دقیقه لب ساحل ایستاد و دلِ سیر دریا را نگاه کرد. هوا زود تاریک می‌شد و ساحل خلوت بود. گفت خیلی هوس دریا کرده و لباس‌هایش را درآورد. مادرم با نگرانی گفت «نرو داوود. یه ساله شنا نکرده‌ای. شب که تو آب نمی‌ره آدم.» پدر خیلی دور نرفت. توی تاریک روشنِ دم غروب دست‌هایش را باز کرد روی آب و آرام‌آرام رفت. آب تا بالای سینه‌اش رسیده بود. همان جا زانوهایش را خم کرد و تا گردن رفت توی آب. عادت داشت. می‌گفت قبل از شنا، تن آدم باید آرام‌آرام به آب عادت کند و سبک بشود.»

خلاصهٔ رمان سخت پوست‌:

در رمان سخت پوست داستان دو برادر و پدری سرخورده و مادری نگران را می‌خوانید که در شهر زیبای رامسر زندگی می‌کنند. خانواده‌ای چهار نفر که وقایع زندگی آن‌ها در دو برهه زمانی یعنی سال ۹۵ و سال‌های ۷۶ و ۷۷ روایت می‌شود. نویسنده بین زمان‌های مختلف می‌چرخد تا داستان زندگی این خانوادهٔ چهار نفره را روایت کند. داوود پدر خانواده، امین پسر ارشد و سینا پسر کوچک‌تر است. داستان از جایی شروع می‌شود که سیلی تمام شهر را ویران کرده است و در میان این ویرانی، جنازه‌های قبرستانی که هنوز سنگ قبری ندارند از زیر خاک در می‌آیند و تن‌های بی‌جانشان بیرون می‌افتد. با این سیل جنازهٔ پدر خانواده‌ی داستان نیز به همین سرنوشت دچار می‌شود و همین بهانه‌ای به دست راوی می‌دهد تا داستان زندگی این خانواده را برای مخاطب تعریف کند. داستان از بیست‌سال پیش ادامه پیدا می‌کند؛ از زمانی که پدر خانواده زودتر از موعد از ژاپن برگشته است. او که برای کار به ژاپن رفته بود نتوانسته موفق شود و حالا تمام وعده‌ها و آرزوهای خانواده برباد رفته است. در ادامه نویسنده به داستان روابط پدر و پسر بزرگ‌تر خانواده پرداخته است و از تلاش‌های پدر خانواده و روابط اهالی بومی و مسافرین یا به قول خودش «ویلایی‌ها» می‌گوید.

اگر از خواندن کتاب سخت پوست لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب نیازمندی‌ها اثر دیگری از ساناز اسدی نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی است. این کتاب شامل هفت داستان می‌شود و نویسنده زندگی آدم‌های وامانده در روزگار معاصر را روایت کرده که هر کدام دچار حادثه‌ای شده‌اند و سعی دارند هر طور شده گذشتهٔ دردناک خود را پشت سر بگذارند.

• کتاب تاکسی‌سواری اثر سروش صحت بازیگر، فیلمنامه‌نویس و نویسندهٔ ایرانی است. این داستانک‌ها نمود و بازتابی از حال اجتماع و حالِ خود نویسنده است  و خواننده را مستقیماً به دل داستان می‌کشاند و با نقطهٔ اوج روایتش روبه‌رو می‌کند و ذهن خواننده را به تأمل می‌کشاند.

دربارۀ ساناز اسدی‌: نویسندهٔ کتاب سخت‌ پوست

سخت ‌پوست

ساناز اسدی، نمایشنامه‌نویس و نویسنده، در سال 1365 در شمال کشور به دنیا آمد. او در رشتهٔ تئاتر به تحصیل پرداخت و از دانشگاه هنر تهران فارغ‌التحصیل شد. کارش را با نمایشنامه‌نویسی شروع کرد و از جمله نمایشنامه‌هایش می‌توان به «کلکسیون»، «خروج اضطراری» و «سایر بازماندگان» اشاره کرد که همگی بر روی صحنه به اجرای عموم در آمده‌اند. نمایشنامهٔ «کلکسیون» او برندهٔ جایزهٔ ویژهٔ اکبر رادی در دوازدهمین جشنوارهٔ بین‌المللی تئاتر دانشجویان شد. «نیازمندی‌ها» اولین داستان او بود که در سال 1395 منتشر شد و در همین کتاب بود که نشان داد که وضعیت آدم‌های درمانده را به‌خوبی درک می‌کند.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (5)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • شیوا رجبی
    • پاسخ به نظر

    کتاب سخت پوست، کتابی است که میشه با تمام وجود درد، غم و نگرانی شخصیت های داستان رو حس کرد، به قدری که خانم اسدی زیبا مینویسن که شما بعد از تموم شدن کتاب دوست داری فقط بشینی و به داستان فکر کنی

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • پاسخ به نظر

    ساناز اسدی یکی از نویسنده‌های درخشان و آینده‌داره. توی این رمان که خیلی هم پیچیده نیست، از زندگی توی شمال کشور و سختی‌هاش و فشار اون روی یه خانوادهٔ معمولی نوشته.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • پاسخ به نظر

    رمان سخت پوست داستان یه پدر و پسره که هیچ‌وقت نتونستن همدیگه و سبک زندگی همدیگه رو بپذیرن. به‌نظرم بیشتر نویسنده قصدش اشاره به شکاف سنی بین دو نسل هست که خیلی مشهوده.

  • 1
  • 2

بریده ای از کتاب (4)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • 0

    سیدخانم دست کشید به گلوم، انگشت‌هاش را یکی دو جا محکم نگه داشت. بعد دو طرف لپم را فشار داد و گفت «آها، وا بکن.» دهنم را به‌اکراه باز کردم. یک پوف کرد توی دهن و یکهو سرفه‌ام گرفت و تیغ لیز خورد روی زبانم و بیرون آمد. داشتیم از حیاط می‌آمدیم بیرون که یکهو پدر برگشت.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • 0

    من و کارگر شهرداری، که روی لباس‌های خیسش جلیقهٔ شبرنگ پوشیده بود، نشسته بودیم روی پله‌های ایوان. همان‌جور که سرش توی گوشی بود گفت «آقا،‌ سقف طوبایی هم خراب شده.» با تعجب نگاهش کردم. «طوبایی. کبابیِ دور میدون.» اره‌برقی زور آخرش را هم زد و نصفهٔ درخت افتاد توی اتاقک امین.

  • تصویر کاربر

    • افرا فرهامه
    • 0

    خودم را محکم انداختم توی بغلش. می‌خندید. فقط از ته دل می‌خندید و توی بغلش محکم این‌طرف و آن‌طرفم می‌کرد. خودم را از بغلش کشیدم بیرون و همان‌جور کوله‌پشتی به‌دوش، با دست‌هایم گارد گرفتم. بلندتر خندید. زانو زده بود روی زمین. کف هر دو دستش را نگه داشت جلوِ صورتش و گفت‌ «بزن هوک» زدم.

  • 1
  • 2
عیدی