سیدخانم دست کشید به گلوم، انگشتهاش را یکی دو جا محکم نگه داشت. بعد دو طرف لپم را فشار داد و گفت «آها، وا بکن.» دهنم را بهاکراه باز کردم. یک پوف کرد توی دهن و یکهو سرفهام گرفت و تیغ لیز خورد روی زبانم و بیرون آمد. داشتیم از حیاط میآمدیم بیرون که یکهو پدر برگشت.
کتاب سخت پوست، کتابی است که میشه با تمام وجود درد، غم و نگرانی شخصیت های داستان رو حس کرد، به قدری که خانم اسدی زیبا مینویسن که شما بعد از تموم شدن کتاب دوست داری فقط بشینی و به داستان فکر کنی
ساناز اسدی یکی از نویسندههای درخشان و آیندهداره. توی این رمان که خیلی هم پیچیده نیست، از زندگی توی شمال کشور و سختیهاش و فشار اون روی یه خانوادهٔ معمولی نوشته.
رمان سخت پوست داستان یه پدر و پسره که هیچوقت نتونستن همدیگه و سبک زندگی همدیگه رو بپذیرن. بهنظرم بیشتر نویسنده قصدش اشاره به شکاف سنی بین دو نسل هست که خیلی مشهوده.