نظر خود را برای ما ثبت کنید
جلد اول از رمان«جاده جنگ»، آنگونه آغاز شد که تیمور و همسرش تاجی به بینالود آمدند. آغاز جلد پنجم هم با تیمور و تاجی است؛ تاجی کابوس غریبی دیده و پریشاناحوال است. اما تیمور افکار دیگری در سر دارد؛ او محلی که دوست سابقش رضا 20 تن شکر را در آب حل کرده بوده، کشف کرده و به روسها لو داده است. حالا هم انتظار دارد که رضا به آنجا برود و دستگیر شود. همین اتفاق هم میافتد یعنی رضا و سروان بهرامی به سمت حوضآب در حرکتند؛ اما رضا میفهمد که روسها در کمینشان هستند و هر دو به رودخانه میزنند. بعد هم گلمراد به یاریشان میآید و نجات پیدا میکنند. عالیه همسر رضا باردار است و این موقعیت پراضطراب، برایشان آزار دهنده شده است؛ چون پتروویچ و تیمور همچنان در حال نقشه و توطئه برای دستگیری مرگان و رضا هستند. مرگان همان تیرانداز مرموز و غایبی است که در جلدهای پیشین رمان، نقش اساسی داشته است. در ادامه ماجرا، تاجی ناگهان مردی بلندقد و شولاپوش را در قدمگاه بینالود میبیند. بر اثر دعای مرد، یک روشنایی سبزرنگ و چشمنواز از بقعه پرتوافشانی میکند. حالا شولاپوش در گاراژ الوند دیده میشود. بعد پیش سرهنگ افشار میرود و خودش را سرگرد اسفندیاری معرفی میکند. سرهنگ با شگفتی میگوید که او باید مرده باشد! شولاپوش حرفهای مبهم و عجیبی میزند و سرهنگ را در حیرت میگذارد و میرود. سپس با تار زن مرموزی روبهرو میشود که او را به خوبی میشناسد. از سویی دیگر، رضا برای رسیدن به همسر باردارش دست به کارهای غریبی میزند. نهایتا هم مجبور میشود از طریق خانه زنآقا ـ پیرزن قابله ـ به خانهای برود که عالیه در آن جا بوده؛ اما بعد از این همه مرارت، خانه را خالی میبیند .... حالا شولاپوش به چنگ سرهنگ پتروویچ افتاده است و وقتی ازدستورات سرهنگ سرپیچی میکند، پتروویچ به رویش اسلحه میکشد؛ اما درست در لحظه شلیک، تیری به انگشت و ماشه تفنگش میخورد. در ادمه اتفاقات غریب رمان، یک اسب با تجهیزات کامل نظامی خودش به سراغ شولاپوش می آید و او را به سمت ایل گلمراد رهنمون میکند. جلد پنجم رمان «جاده جنگ» آنجا تمام میشود که شولاپوش سوار بر اسب، به بقعه چشم دوخته است...
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.