نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر ویدا (کنار) منتشر کرد:
دست را حلقه کردم دور چنار پیر حیاط و خودم را قلمه زدم به درخت؛ تکرار روزهای غمگین کودکی. چناری که نهانی مادر من بود و اشکهایم را گوش میداد.
از روزی که آمده بودم، چنارم را توی آغوش نگرفته بودم، چهل سالگیام بود که مانع میشد، احساس بزرگبودن. اشک که پشت چشمها هجوم بیاورد، خردسالی را هم با خودش میآورد. گریه، آدمیزاد را کودک میکند و من به درخت آغوش شده بودم. ناصر توی نفستنگی و تب خوابیده بود. مشغول مردن؛ پایان ناگزیر آدمی.
بیل و کلنگی را نگاه میکردم که با کلنجار از انباری پیداشان کرده بودم؛ منتظرم بودند. طاهر هم آن پایین چشمبهراه بود؛ فقیرِ گیسوی پریچهر. کلنگ اول را هنوز نزده، تصویری وهمآلود از جمجمهٔ طاهر به مردمک چشمهایم چسبید، آمیخته با ریشههای ستبر درخت که داشتند آن پایین توی هم میلولیدند... که از ذهنم کنار نمیرفت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب روایتهای نامعتبر اولین رمانِ سیامک صدیقی نویسنده و خبرنگار ایرانی است که نشر کنار آن را در سال 1402 منتشر کرد.
اگر به رمانهای ایرانی علاقه دارید و دوست دارید اثری اجتماعی و متفاوت بخوانید، این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
«اینکه «سن فقط یک عدد است» هذیان مطلقی است که تنها کارکردی روانشناسانه دارد؛ مشتی خزعبلات و دیگر هیچ.
آدم که به چهلسالگی لعنتی میرسد، خیلی چیزها یکهو عوض میشود. توی یک فرایند عجول، بسیاری از پسندها و پنداشتهای استورات تلف میشود، جایگزین آن چیزهای دیگری که تا دیروز نبود.
در چهلسالگی انگار مرگ، کمکم همهجایی میشود. خودش را به تو نشان میدهد، لوندی میکند و تو برای فرار به گذشتهها پناه میبری، به خاطرههای کودکی که مرگ هیچوقت به آنها نمیرسد.
طوری با خود دیگرت ـ که سالهای سال فراموشش کرده بودی ـ تعویض میشوی که یک وقتهایی انگار یک وجود دیگر، کاملاً جای تویِ الآن مینشیند و زندگی میکند؛ استحالهای که واقعاً هراسناک است.
به چهلسالگی که میرسی، خیلی چیزهای ناگزیر، اهمیت خودشان را پاک از دست میدهند، طوری که دیگر گاهی حتی برایت مهم نیست که توی تهران، کابل یا پاریس زندگی میکنی، آرمانهای آیندهات تا چند درصد به فتح نزدیک شدهاند یا فردا فرار است...
نمیدانم توی پنجاه یا شصت یا هفتادسالگی چه اتفاقی برای آدمیزاد میافتد. اما این چهلسالگی لعنتی...»
«ناصر انگار که یکهو یادش افتاده باشد، بلند شد و رفت توی آشپزخانه و زیر اجاق را روشن کرد. چند دقیقه بعد که با دو لیوان لبپُرِ تیره بیرون آمد، بهطور آشکاری آن ناصر چند دقیقه قبل نبود و عوض شده بود.
بعد همدیگر را توی بغل گرفتیم و چای خوردیم و او مثل سالهای کودکی، رستم و سهراب و خیلیهای دیگر را ریخت توی حیاط و هر کدامشان یک گوشه با هم گلاویز شده بودند. ناصر با صدای خونگرم خشن نقالی میکرد و بازیشان میداد، و من به ناصر زل زده بودم که عجیب پیر شده بود.
بعد، صدای قل قل قلیان بین صحبتهای ما فاصله انداخت و سرمای شبهای ورامین داشت پوستمان را مورمور میکرد و من دوست داشتم به زور بیدار بمانم و به حرفهای ناصر گوش بدهم که با حرارت و دلتنگی از روزگار پیشین حرف میزد و طاهر و پریچهر را طوری توی حرفهایش سانسور کرده بود که انگار هیچگاه اصلاً «وجود»ی نداشتهاند.
ناصر جای خواب من را توی ایوان انداخت، دوباره در آغوشم گرفت و با اولین خمیازه فرا خوانده شد به سمتِ اتاق، و هنوز توی رختخواب دراز نکشیده بود که صدای خرخرش به من رسیده بود و من تا آن لحظه و با آن صدا اینقدر به ناصر احساس نزدیکی نکرده بودم.»
«طاهر...
اولین مواجههام با این اسم همیشه نهانشده از من، توی مدرسه اتفاق افتاد.
معلم اسمِ پدر همهٔ بچهها را پرسیده بود و من در پاسخ به این پرسش هویتی، با صدایی دلگرم فریاد زدم: «دایی ناصر.»
با شنیدن نام پدرم، طوفان خنده در گرفته بود، بچهها ریسه رفته بودند و معلم داشت با یک لودگی نهفته من را نگاه میکرد.
و من همینطور مبهوت مانده بودم و نمیتوانستم توی مغز کوچک هفتسالهام این همه خندیدن به اسمِ پدرم را رمزگشایی کنم.
خندههای کودکانه انتها ندارد، تنها یک الزام غریزی یا عتاب دستوری متوقفشان میکند.
و معلم چنان با چوب روی میزش کوبید که خندههای رقیق بچهها روی صورتشان لخته شد.
با تحکم گفت: «پدر، پدر است و دایی، دایی. اسم پدر تو طاهر است...»
سکوت طوری خودش را انداخته بود توی کلاس که انگار هیچکس پشت میزها و نیمکتها ننشسته بود.
طاهر! طاهر!»
• کتاب فرنگیس مُرده است اثر مسعود کریمخانی جامعهشناس و نویسندهٔ معاصر است. او در این کتاب داستان و زندگینامه را در هم آمیخته و از خاطرات یک باستانشناس ایرانی ساکن آلمان میگوید که بهخاطر مرگ فرنگیس، به یاد خاطراتش در ایران میافتد و از غم فقدان میگوید.
• کتاب ایرانیتر اثر نهال تجدد نویسندهٔ و پژوهشگر ایرانی-فرانسوی است. او که همسر ژانکلود کاریر فیلمنامهنویس مشهور فرانسوی بود، از دو فرهنگ ایرانی و فرانسوی میگوید و این کتاب را به دلیل بیماری همسرش بهفوریت و ضرور نوشت تا از خاطرات خودش و همسرش و تجربیاتشان بگوید.
سیامک صدیقی در اردیبهشت 1360 به دنیا آمد. او دانش آموختهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی است. در کارنامهٔ حرفهای او بیش از دو دهه فعالیت رسانهای با تأکید بر گزارشهای میدانی و تدریس در دانشگاه دیده میشود. این نویسنده همچنین برگزیدهٔ برتر در جشنوارههای اعتیاد و رسانه، جشنوارهٔ ملی رسانهای ایران و جشنوارهٔ رسانهای شهری بوده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.