نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات ماهی منتشر کرد:
این رمان سرگذشت مردی است به نام ویلیام استونر که در نوزده سالگی برای تحصیل در رشتهی کشاورزی به دانشگاه میزوری رفت، اما کلاس درس ادبیات انگلیسی زندگیاش را دگرگون کرد و او هرگز برای کار به مزرعه پدرش بازنگشت. استونر شغل استادی دانشگاه را برگزید و با زنی اشتباهی ازدواج کرد. زندگی را در کمال سکون گذراند و پس از مرگ هم کمتر کسی او را به خاطر میآورد.
«استونر هنگام تدریس در کلاس گاه چنان غرق در موضوع درس میشد که نهتنها بیکفایتیاش، بلکه وجود خود و حتی دانشجویان را از یاد میبرد. گاه آنقدر سر شوق میآمد که لکنت میگرفت، با دستانش حرف میزد و یادداشتهایی را که از پیش آماده حرده بود به کل فراموش میکرد. اوایل از فوران احساسات اینچنینی شرمزده میشد، اما وقتی دید دانشجویان بعد از کلاس بیشتر به نزدش میآیند تهییج شد تا کاری را بکند که هرگز کسی به او یاد نداده بود. شروع کرد به فاش کرد عشقش، عشق به ادبیات، به زبان، به رازهای سربهمهر عقل و احساس در ترکیبات موجز و غریبو نامنتظرهی حروف و کلمات در سردترین و سیاهترین حروف چاپی… عشقی که پیشتر طوری پنهانش کرده بود که گویی ممنوعه است و خطرناک، و حالا در ابتدا محتاطانه و سپس با قاطعیت و در نهایت با غرور و افتخار از آن پرده برمیداشت.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
استونر از سایت گودریدز امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
استونر از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
استونر رمانی از جان ویلیامز نویسندهٔ آمریکایی است که در سال 1965 منتشر شد. بهرغم اینکه استونر پس از انتشار اولیهاش توجهٔ اندکی را به خود جلب کرد اما از زمان انتشار مجدد آن در دههٔ 2000 ناگهان بهشدت محبوب شد و ستایش منتقدانی همچون جولیان بارنز، ایان مک ایوان و برت ایسون آلیس را برانگیخت. این کتاب داستان زندگی ویلیام استونر معروف است، یک استاد دانشگاه که در حرفهٔ سیاست بینظیر بود اما در زندگی متحمل شکستهای سختی شد.
«یک روایت زیبا، غمانگیز، کاملاً متقاعدکننده از یک زندگی کامل... من شگفتزده هستم که چطور رمانی به این خوبی برای مدتی طولانی از توجهٔ عمومی دور مانده است.» - ایان مک ایوان
«یکی از رمانهای معروف قرن بیستم آمریکایی... تقریباً عالی.» - برت ایستون الیس
«استونر رمانی از یک زندگی معمولی است که نویسنده در آن یک تراژدی آرام را بررسی کرده است. این کتاب اثر یک نویسندهٔ بزرگ اما کمتر شناختهشده است.» - روث رندل
«رمانی زیبا و بسیار تکاندهنده، به اندازهٔ خود زندگی فراگیر، صمیمی و اسرارآمیز.» - جف دایر
«من رمانهای کمی به عمق و وضوح استونر خواندهام. شایسته است که این رمان را یک کلاسیک ملایم در ادبیات آمریکایی بنامند.» - چاد هارباخ
«کتابی جسورانه که با ذکر مرگ استونر و اشارهای به متوسط بودن او شروع میشود. تعداد کمی از دانشجویان پس از گذراندن دورهٔ آموزشیشان او را کامل به یاد میآورند. این یک پرترهٔ عمیق و صادقانه از استونر است.» - بوستون گلوب
«استونر به طرز انکارناپذیری فوقالعاده است اما من همچنین میتوانم درک کنم که چرا این کتاب در سرزمین مادریاش چندان مورد علاقه نبود. تقریباً میتوانید این رمان را ضد گتسبی در نظر بگیرید. بخشی از عظمت استونر این است که زندگی را کامل و همانطور که میبینید بدون توهم و درعینحال بدون ناامیدی تمام به تصویر کشیده است.» - تیم کریدر، نیویورکر
رمان درخشان و عمیق استونر اثری بسیار جذاب و خواندنی است. ویلیام استونر یک کهنالگوی آمریکایی است و این داستان بیتکلف در مورد زندگی یک استاد زبان انگلیسی تحسین تمام خوانندگان سراسر جهان را برانگیخته است.
«ویلیام استونر در سال 1910 نوزدهساله بود که وارد دانشگاه میزوری شد. هشت سال بعد، در گرماگرم جنگ جهانی اول، پس از دریافت مدرک دکتریاش پیشنهاد همکاری دانشگاه میزوری را پذیرفت و با رتبهی مربی به استخدام دانشگاه درآمد و تا پایان عمر در سال 1956 به تدریس در آنجا مشغول بود. به رتبهای بالاتر از استادیاری ارتقا نیافت و از خیل دانشجویانش تنها شمار اندکی، بعد از فراغت از دانشگاه، تصویری روشن از او در خاطر دارند. پس از مرگش، همکارانش به رسم یادبود نسخهای خطی متعلق به قرون وسطی به کتابخانهی دانشگاه اهدا کردند و هنوز هم شاید بتوان این نسخهی خطی را در بخش کتابهای نایاب با این تقدیمنامه پیدا کرد: «اهدایی به کتابخانهی دانشگاه میزوری، یادبود ویلیام استونر، از طرف همکارانش در گروه زبان انگلیسی.» اگر برحسب اتفاق اسم استونر به گوش دانشجویی بخورد، ممکن است برایش این سؤال پیش آید که استونر که بود، اما کنجکاویاش بهندرت از حد این سؤال سرسری پیشتر میرود. همکاران استونر هم، که در زمان حیاتش ارج و قرب خاصی برای او قائل نبودند، اکنون بهندرت حرفی از او به میان میآورند. نامش برای مسنترها یادآور عاقبتی است که انتظار تکتکشان را میکشد و برای جوانترها صرفاً آوایی است که نه حسی از گذشته را تداعی میکند و نه شخصیتی که بتوانند پیوندی میان آن با خود یا شغلشان بیابند.»
«بیآنکه چشم از انگشتانش بردارد گفت: «من درستحسابی درس نخوندم، وقتی کلاس ششمم تموم شد، شروع کردم به کار روی زمین. جوون که بودم میگفتم درس و مشق به کار آدم نمیآد. اما الان نمیدونم. زمین هر سال داره خشکتر میشه و کارکردن روش سختتر. خاک دیگه مثل قدیم، زمان بچگیهام، قوّت نداره. مشاور کشاورزی میگفت توی دانشگاه راه و چاه جدید به آدم یاد میدن. چه بدونم، شاید هم بیراه نمیگه. بعضیوقتها سر زمین فکر میکنم که...» مکث کرد. انگشتانش درهم چفتتر شدند و دستهای قلابشدهاش روی میز رها شد. «فکر میکنم که...» همچنان که نگاهش به انگشتانش بود، ابرو درهم کشید و سرش را تکان داد. «همین پاییز میری دانشگاه. من و مادرت از پس کارها برمیآییم.» این طولانیترین نطقی بود که استونر تا آن روز از پدرش میشنید. پاییز همان سال به کلمبیا رفت و در دانشکدهی کشاورزی ثبتنام کرد. یک دست کتوشلوار ماهوتی مشکی ـ که از کاتالوگ سیرز اند روباک سفارش دادند و با درآمد مادرش از فروش تخممرغ خریدند ـ، پالتوی مندرس پدرش، یک شلوار فاستونی آبی که ماهی یک بار در کلیسای مَتُدیست بونویل میپوشید، دو پیراهن سفید، دو دست لباسکار و بیست و پنج دلار پول نقد که پدرش از یکی از همسایهها تا موعد کشت پاییزهی گندم قرض گرفته بود، تمام چیزی بود که استونر با خودش به کلمبیا برد.»
«به این ترتیب، در ازای نُه ماه جا و غذا، استونر آب و علوفهی احشام را مهیا کرد، به خوکها آشغالغذا داد، تخممرغ جمع کرد، شیر گاو دوشید، هیزم شکست، زمین شخم زد و چنگک کشید، از خاک که در زمستان تا عمق یکوجب یخ زده بود ریشهی درخت درآورد و برای خانم فوت، که وقتی کرهگیر چوبی در ظرف شیر چلپچلوپ بالای و پایین میشد نگاهش به او بود و سرش را عبوسانه تکان میداد، کره گرفت. اتاقی که در طبقهی دوم در اختیارش گذاشتند در واقع یک انباری قدیمی بود و تنها اثاثیهاش یک تخت آهنی سیاه فکسنی با تشکی باریک و پُرشده از پر و یک چراغ نفتی روی میزی شکسته و یک صندلی چوبی که پایههایش روی زمین تراز نبودند و جعبهی بزرگی که حکم میز تحریرش را داشت. در زمستان تنها منبع گرما حرارت ناچیزی بود که از طبقهی زیرین به کف اتاق میرسید و استونر خودش را لای لحافها و پتوهای پارهپورهای که به او داده بودند میپیچید و در دستانش میدمید تا بتواند صفحههای کتاب را بیآنکه پاره کند ورق بزند. کارهایش را در دانشگاه همانطور انجام میداد که در مزرعه، بادقت و از روی وظیفهشناسی، بیآنکه لذت ببرد یا رنج بکشد.»
ویلیام استونر در پایان قرن نوزدهم در یک خانوادهٔ کشاورز و فقیر در میزوری به دنیا آمد. او که به اصرار پدرش، برای تحصیل در رشتهٔ کشاورزی به دانشگاه دولتی فرستاده شده بود در عوض عاشق ادبیات انگلیسی میشود، تغییر رشته میدهد و در رشتهٔ ادبیات به تحصیل میپردازد ولی با گذشت سالها با شکستها و ناامیدیهای متوالی روبهرو میشود. او در مقطع کارشناسی ارشد با دانشجویانی به نام گوردون فینچ و دیو مسترز دوست میشود و پس از شروع جنگ جهانی اول بهرغم فشارهای گوردون، باز هم در دانشگاه میماند و به تدریس ادامه میدهد. دیو مسترز در فرانسه کشته میشود درحالیکه فینچ با وقایع وحشتناک جنگ رودرو شده و افسر میشود. پس از آن استونر با زن جوانی به نام ادیت آشنا میشود و با او ازدواج میکند. ازدواج استونر با ادیت از همان ابتدا بد است و مشخص میشود ادیت مشکلات عاطفی عمیقی دارد. پس از سه سال ازدواج، ادیت بهطور ناگهانی به استونر میگوید که میخواهد بچهدار شود اما پس از بهدنیا آمد دخترشان گریس، او نزدیک به یکسال در بستر میماند و استونر خودش بهتنهایی تا حد زیادی از بچه مراقبت میکند. بنابراین ازدواجش او را از والدینش دور میکند و در شغلش نیز با دشواریهایی روبهرو میشود. همسر و دخترش به سردی از او دور میشوند و یک تجربهٔ متحولکننده از عشقی جدید او را در معرض خطر رسوایی قرار میدهد. استونر بیش از پیش گوشهگیر میشود، سکوت رواقی پیشینیان خود را دوباره کشف میکند و اساساً تنها میشود.
• کتاب آگوستوس اثر دیگری از جان ویلیامز نویسندهٔ آمریکایی است. این رمان یک داستان تاریخی دربارهٔ زندگی امپراتور روم از جوانی تا پیری است. این کتاب به دو بخش تقسیم شده است که در آغاز نویسنده از بهقدرت رسیدن آگوستوس گفته است و در بخش دوم به شرح حکومتش پس از آن و مشکلات خانوادگی پیشروی یک جانشین پرداخته است.
• کتاب بادها اثری از ماریو بارگاس یوسا نویسندهٔ شهیر آمریکای لاتین است. این کتاب روایتی از مادرید دیستوپیایی است که تکنولوژی در آن کنترل همه چیز را به دست گرفته و مردم دیگر بیش از پیش به چیزهای ساده مانند کتابخواندن اهمیت نمیدهند. راوی این داستان پیرمردی بیمار و فرتوت است که هنگام راهرفتن در شهر به مرور خاطرات قدیمی و روزهای خوش میپردازد و از بیخیالی جوانان آن دوره و ظهور تکنولوژی گله میکند.
• کتاب گوربهگور اثر ویلیام فاکنر نویسندهٔ آمریکایی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات است. این کتاب پنجمین اثر فاکنر است و همواره در بین بهترین رمانهای قرن بیستم جای گرفته است. کتاب تقریبا 15 شخصیت مختلف دارد و داستان مرگ آدی بوندرن و تلاش خانوادهٔ فقیر و روستایی او را برای ارجنهادن به آرزویش به منظور ذهن شدن در زادگاهش را به تصویر میکشد.
جان ادوارد ویلیامز نویسنده، ویراستار و استاد آمریکایی در 1922 به دنیا آمد و در 1994 درگذشت. این نویسندهی توانمند استعداد بینظیر خود را با سه کتاب معروف خود، یعنی «استونر»، «آگوستوس» و «گذرگاه سلاخ» به دنیای نویسندگی نشان داد و شهرت او با آگوستوس به بالاترین حد خود رسید و حتی در سال 1972 این کتاب جایزهٔ ادبی نشنال بوک را برای ویلیامز به ارمغان آورد. دنیل مندلسون و بسیاری دیگر از منتقدان ادبی جهان، آگوستوس را شاهکار جان ویلیامز میدانند و اعتراف کردهاند که کمتر نویسندهای از استعداد کافی برای خلق اثری چنین تکرارناشدنی برخوردار است. ویلیامز در کلارکسویلِ تگزاس به دنیا آمد و اندکی بعد با خانوادهاش به ویچیتافالز نقلمکان کردند. او به مدت یک سال در یک کالج محلی تحصیل کرد اما پس از ناکامی در زبان انگلیسی تحصیل را رها کرد و سپس قبل از پیوستن به جنگ در اوایل سال 1942 در رسانهها مشغول به کار شد. او دو سال و نیم را به عنوان گروهبان در هند، چین و برمه گذراند و در طول خدمتش در کلکته صفحاتی از رمانی را نوشت که بعداً به رمان «چیزی بهجز شب» تبدیل شد و در سال 1948 منتشر شد. در پایان جنگ ویلیامز به دنور نقلمکان کرد و در دانشگاه آنجا ثبتنام کرد و مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشدش را در سال 1950 در رشتهٔ هنر اخذ کرد. در دوران تحصیلش در دانشگاه دو کتاب اول او منتشر شدند و او پس از پایان دورهٔ کارشناسی ارشدش، در دانشگاه میزوری شروع به تدریس کرد و در پاییز 1955 استادیار دانشگاه دنور و مدیر برنامهٔ نویسندگی خلاق شد. او در سال 1985 از دانشگاه دنور بازنشسته شد و در سال 1994 بر اثر نارسایی تنفسی در خانهاش در آرکانزاس درگذشت.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.