مجمع‌الوحوش

(0)

1,600,000ریال

1,440,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
366

علاقه مندان به این کتاب
5

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب مجمع‌الوحوش

انتشارات چشمه منتشر کرد:
مجمع‌الوحوش سومین رمان عطیه عطارزاده است. دو رمان قبلی، عطارزاده به‌خوبی نشان داد که علاقه‌ی ویژه‌ای به شخصیت‌های دور حاشیه و دور از نظر دارد. درعین‌حال، مهارت خودش را در ترسیم و توصیف فضاهای بدیع و موقعیت‌های غریب با نثری منحصربه‌فرد به اثبات رساند. او در این رمان نیز همان رویه را پی گرفته و ما را به جهانی غریب و کمتر شناخته می‌برد: به باغ‌وحش ناصری در زمانه‌ی گرفتاری ایران در جنگ جهانی اول. به زمانه‌ی عسرت و گرسنگی و بیماری و قحطی. در زمانه‌ای که سگ و گربه و موش هم در کوچه‌ها، از شدت شکار مردم قحطی‌زده و گرسنه، نایاب شده‌اند. اسحق، نگهبان مجمع‌الوحوش، از جان‌ومال هر چه دارد مایه می‌‌گذارد تا حیوانات باغ‌وحش را نجات بدهد. طاووس و باز و عقاب و شیر و خرس و یوزی که ناصرالدین‌شاه به زحمت و علاقه جمع‌آوری‌شان کرده بود حالا پس از مرگش مورد بی‌توجهی مظفرالدین‌شاه و بعد محمدعلی‌شاه و بعدتر احمدشاه جوان قرار گرفته است. قحطی و وبا و طاعون و خشک‌سالی و اعتیاد به افیون نیز در کشور غوغا می‌کند. جنگ اول آغاز شده و روسیه و بریتانیا و عثمانی هم هر یک به‌دنبال سهم بیش‌تری از تن نیمه‌جان این سرزمین‌اند. اسحق در چنین اوضاعی در پی یافتن راهی است تا هر طور شده حیوانات شاهی را زنده نگه دارد.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • تعداد صفحه
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • پالتوئی
    • شومیز
    • 142 صفحه
    • 48 گرم
    • 3
    • 1403

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب مجمع‌الوحوش اثر عطیه عطارزاده

مجمع‌الوحوش کتابی خواندنی‌، اثر عطیه عطارزاده نویسندهٔ جوان و خوش‌ذوق ایرانی است. این اثر در دسته ادبیات فانتزی و تخیلی با بن‌مایه‌ای تاریخی تقسیم‌بندی می‌شود و داستان فراز و فرود باغ وحش ناصرالدین شاه را در طول سالیان مختلف توصیف می‌کند. در این باغ وحش انواع حیوانات وحشی زندگی می‌کنند و شخصیت اصلی داستان اسحاق است؛ نگهبان این باغ وحش که ماجراهای مختلفی از زندگی خودش را تعریف می‌کند. داستان این کتاب از دورهٔ جنگ جهانی اول و قحطی بزرگ ایران آغاز می‌شود و این باغ وحش در این دوران روزگار چندان خوشی ندارد.

چرا باید رمان مجمع‌الوحوش را بخوانیم؟

در رمان مجمع الوحوش ، عطارزاده با هنرمندی تمام، تصویری زنده و تکان‌دهنده از ایران در دوران جنگ جهانی اول را به نمایش می‌گذارد. کشوری که در چنگال قحطی، بیماری و جنگ گرفتار شده و مردمش در رنج و عذابند. اما در این میان، باغ وحش ناصری، به عنوان نمادی از زیبایی و شکوه گذشته، همچنان پابرجاست. حیواناتی که زمانی با عشق و علاقه توسط ناصرالدین شاه جمع‌آوری شده بودند، اکنون در این دوران سخت، به دست فراموشی سپرده شده‌اند. اگر دوست دارید داستانی متفاوت با نثری قدیمی بخوانید، خواندن این کتاب زیبا را از دست ندهید.

جملات درخشانی از کتاب مجمع‌الوحوش:

«چشم‌هاش را من ندوختم. نیازی نبود. چشم‌های مادرش را من دوختم بس که می‌ترسید. خال‌خالور بود مادرش. به آشیان خودش بزرگ شده بود. به من اعتماد نمی‌کرد. خودم برایش طعمه بستم. جوری که نه پایش شکست نه ناخنش خط برداشت. سال‌ها بود دست به تله نبرده بودم. قوشگیری اما در خونم بود. چشمم پای پرنده حفظ داشت. قول پدرم از خُردی یادم بود که می‌گفت وقت‌گرفتنْ پای جوجه اگر بشکند دیگر آن شکارگیری نمی‌شود که باید بشود. باز باشد بدتر که باز خاطره‌باز است. ترس می‌رود در جانش گوشتش شل می‌شود وقت جهیدن. نعوذبالله مثال آدمیزادی که بچگی در چاه افتاده. بزرگ که بشود ازش مقنی درنمی‌آید هیچ، به‌زور می‌توان بیل داد دستش گفت بکن. پدرم که بچه بود همین بلا سرش آمده بود. همین قوشگیرش کرده بود. تاب زمین نداشت. می‌ترسید بیفتد گیر سوراخی که تباهش کند. آخرش هم افتاد. مرد بیچاره یک عمر فرار کرد از این قوشخانه به آن قوشخانه در پی آسمانی که پرواز بدهد و یاد زمین نیفتد. آخرش طالعش افتاد به قوشخانه‌ی ناصری. نمی‌دانست آن قوشخانه هم چاه پنهان دارد و آخرش پایش را می‌گیرد تمامش می‌کند.»

«مادرِ این باز هم که فی‌الحال نشسته به دستم همین‌جور گرفتم. به لطافت و صبر. اسمش گذاشتم همایه. به یاد مادرم که می‌گفت اسم موجود زنده را قدر می‌دهد. اسمِ هر چه باز و باشه و قوش و شاهین و عقاب که پدرم می‌گرفت و می‌نشاند به قوشخانه مادرم می‌گذاشت. اسم من هم خودش گذاشت اسحاق. پدرم که اسحق و ابراهیم و حوا نمی‌دانست. سواد خط نداشت ولیکن به چشم دیدم حسام‌الدوله که داشت بازنامه‌ی ناصری می‌نوشت متصل از پدرم می‌پرسید: تقی‌خان! نشان بهترین باز سخت‌گوشتی و گردی و پیوستگی است یا پیشانی و چشم‌ فراخ؟... قوش اگر صداش بم باشد نیکوتر یا تیز اما بلند؟... وقت کریز کردن گوشت دراج و تیهو برای زودتر ریختن شهبال معتدل‌تر است یا خون کبک و کبوتر؟ چشم آماس‌کرده‌ی باز اگر به چرک بیفتد سه دانه فلفل میکندی و انگبین بدهیم یا ریشه‌ی سمنه و شیر خر؟...»

«پدرم می‌گفت سه روز. همایه، مادر این باز، را اما من سه ماه تمام به تاریکی نگه داشتم. ته اتاقک خشتی پشت کشتارگاه دوشان‌تپه که گوسفندهای آماده‌ی ذبح را درونش نگه می‌داشتند. شیر هم سه ماه در تاریکی ببندی رام می‌شود. باز البته چموش‌تر است از هر وحش. به ذاتش نیست اخت‌شدن با آدمیزاد. به همین خاطر است که چشمش می‌دوزند. اشکره‌ی صیدشده مغرور است. حواست نباشد جوری خودش را نوک می‌زند که شاه‌پرش بشکند و آن‌وقت دیگر پرنده را گلو بریدن بهتر که شکارگیر بی‌شهبال صیاد مرده است. قدر ندارد در آسمان نخجیرگاه. پس باید بستش. حتی سرش کلاه چشم بشود گذاشت بهتر. حیف که حالا کلاه ندارم وگرنه نیازی نبود به دوختن چشم این همدم. کوری اما اصل است. فکر پریدن از سرش می‌برد و دلش رام می‌‌کند. پاهای مادرش را هم به همین خاطر بستم به تیرچه‌ی اتاقک کشتارگاه. بالغ نبود. پاش هم نشکسته بود. زود خو گرفت به تاریکی. روز سوم یک تکه‌ی کوچک گوشت لخم خون‌دار زدم به پاش. به‌صبر گوشت‌خوارش کردم. آن‌جور که وقت خردبچگی پدرم می‌گفت. به مادرم می‌گفت. تکه‌گوشت خون‌دار پیش چشمش تکان می‌داد به‌صوت حزین می‌گفت: آن‌قدر گریه نکن ضعیفه. خودت را هلاک می‌کنی با بچه‌هات.»

تحلیلی بر رمان مجمع‌الوحوش‌:

رمان مجمع‌الوحوش داستانی متفاوت از باغ وحش ناصرالدین شاه را در دوران جنگ و قحطی بزرگ ایران از دیدگاه یک نگهبان به نام اسحاق یا اسحق بیان می‌کند. اسحاق، پس از کشته شدن ناصرالدین شاه و درست در دوره‌‌‌ٔ آشوب‌زدگیِ مملکت، تنها کسی‌ است که دغدغه‌ٔ حفظ حیواناتِ باقی‌مانده در مجمع‌الوحوش ناصری را دارد؛ در دوره‌ای که جنگ جهانی اول آغاز شده، بیماری به اوج خود رسیده، قحطی امانِ انسان و حیوان را بریده، شاهی نالایق و ناشایست بر مسند قدرت نشسته است و هنوز جنبش مشروطه، علی‌رغم پیروزی، به ثمر ننشسته است. مجمع‌الوحوش مواجهه‌‌ٔ ما با انسانی است که می‌کوشد بی‌قیدوشرط حیوانات باغ وحش ناصری را زنده نگه دارد. آن‌هم در دوره‌ای که قحطی و بیماری به جان این سرزمین رخنه کرده است. اسحق با زبانِ قجری برای ما از روزگاری می‌گوید که بیشتر به آخر‌الزمان می‌ماند و نیز از عشق خود در سال‌هایی که تازه پشت لبش سبز شده سخن می‌گوید. اسحاق مجبور است از گوشت تن حیوانات دیگر بدرد و خوراک خرس و یوز و شیر و عقاب کند. او خود را همچون نوح می‌داند و مجبور است تنِ خسته و رنجور حیوانات را با خود به این‌سو و آن‌سو بکشاند تا آن‌ها را زنده نگه دارد. اسحاق باید برای اثبات توانایی خود در حفظ بقای حیوانات شاهی و به دست آوردن دلِ قبله‌ی عالم بهای زیادی بپردازد.

خلاصهٔ رمان مجمع‌الوحوش:

داستان کتاب مجمع‌الوحوش از روزگاری شروع می‌شود که قحطی امان از انسان و حیوان بریده بود. دوره‌ای که مردم قحطی‌زده از شدت گرسنگی سگ و گربه و موش در کوچه ها شکار می‌کنند؛ آن‌قدر که دیگر این حیوانات هم در شهر و روستا نایاب شده‌اند. در این میان روزگار خوش مجمع‌الوحوش هم به سر آمده است اما اسحاق، نگهبان مجمع الوحوش، از جان و مال خود هر چه دارد مایه می‌گذارد تا حیوانات باغ وحش را نجات بدهد. رمان در طول دوره‌های مختلف حکومت در ایران روایت می‌شود و پس از کشته شدن ناصرالدین شاه داستان ادامه دارد تا به زندگی حیوانات باغ وحش ناصری در دوره احمدشاه می‌رسد. تحت تاثیر جنگ جهانی اول، قحطی، وبا، طاعون، خشکسالی و اعتیاد به افیون در کشور بیداد می‌کند. اسحاق در چنین اوضاعی در پی یافتن راهی است تا هر طور شده حیوانات شاهی را زنده نگه دارد.حیواناتی مانند طاووس و باز و عقاب و شیر و خرس و یوزی که ناصرالدین شاه به زحمت و علاقه از کشورهای مختلف جمع‌آوری کرده بود پس از مرگش مورد بی‌توجهی شاهان متعدد قرار می‌گیرند تا در دوره احمدشاه که اوضاع مجمع‌الوحش به قدری نابسامان شده که اسحاق مجبور می‌شود حیوانات را از دربار به خانه خودش ببرد و از آن‌ها نگهداری کند.

اگر از خواندن کتاب مجمع‌الوحوش لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی اثر دیگری از عطیه عطارزاده شاعر و نویسندهٔ جوان است. این کتاب اولین رمان عطارزاده و داستان دختری جوان است که چشمانش نمی‌بیند و در خانه‌ای همراه مادرش به خشک‌کردن، ترکیب‌کردن و آماده‌سازی گیاهان دارویی مشغول است. تا این‌که روزی برای شرکت در یک مراسم خانوادگی از خانه بیرون می‌رود و زمانی که بازمی‌گردد خیلی چیزها درونش تغییر کرده است.

• کتاب من، شماره سه اثر دیگری از عطیه عطارزاده نویسندهٔ ایرانی است. این کتاب دومین رمان این نویسنده و قصهٔ راوی عجیب در آسایشگاهی در نزدیکی تهران است. راوی نسبتاً جوانِ داستان با نقاشی‌ها و خطوط با دیگران ارتباط برقرار می‌کند و شما در این کتاب داستان این راوی و دیگر ساکنین این آسایشگاه را می‌خوانید که هر کدام قصه‌ی خاص خود را دارند.

دربارۀ عطیه عطارزاده: نویسندهٔ کتاب مجمع‌الوحوش

مجمع‌الوحوش

عطیه عطارزاده شاعر و مستندساز و نویسندهٔ ایرانی در ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد. او با نوشتن رمان «راهنمای مُردن با گیاهان دارویی» به موفقیت‌های چشم‌گیری رسید و نظرات مثبت منتقدان را به خود جلب کرد و جایزهٔ بهترین رمان سال و جایزهٔ «هفت اقلیم» را از آنِ خود کرد. پیش از این رمان نیز مجموعه شعر «اسب را در نیمهٔ دیگرت برمان» از او منتشر شده بود که برندهٔ جایزهٔ «شعر خبرنگاران» در سال ۱۳۹۵ شد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی