مرغ باران

مرغ باران

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
23

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب مرغ باران

شبی فردوسی در اندیشه‌ی گذشته‌ی ما که به دست تازیان برافتاده بود به خواب رفت و شاهنامه را در خواب دید که چون شمعِ رخشنده‌ای از میان آب برآمد و آسمان ایران را که چون لاجورد قیرگون بود، چون یاقوت زرد روشن کرد.و من در رؤیا رفتم / در لالایی گذشته‌ام / تو در من می‌خواندی، تو در من می‌دیدی، تو در من می‌گریستی، تو با من می‌رفتی... تو با من به گذشته‌ها می‌رفتی. / به جنگ سیاهی، به خانه‌ی عشق، به جنگ تقدیر، به دادخواهی. / با کیومرث دیوبند، «هوشنگ بینا» به جنگ سیاهی می‌رفتی. / با زال سپید و رودابه در خانه‌ی «سیمرغان» لانه می‌کردی. / یا مرثیه‌ی دلخراش جنگ «رستم و سهراب» به سوگ می‌نشستی و از سرنوشت قهار «پسرکشی» در گذشته‌ی «پدرشاهی» پدرانت بر خود می‌لرزیدی و از پدران عبوس، پیوسته می‌هراسیدی و از «کاوه‌ی حداد» دادخواهی می‌کردی. / و در نبرد پیوسته‌ی «نیکی و بدی»، «زشتی و زیبایی» چون مورچه‌ای در کنار کاوه پیوسته از گودال‌ها بالا می‌رفتی و سر بلند می‌کردی و می‌افتادی... / بلند می‌شدی و می‌افتادی... / دوباره بلند می‌شدی و می‌افتادی... / و باز سر بلند می‌کردی که شاید ـ شاید ـ به سرِ خوشه‌ی گندم برسی. / و باز همان «کلاغ» شوم را در آسمان می‌دیدی و تلخ می‌شدی و فکر می‌کردی;آیا این خوی وحشی از همان «کلاغی» نیست که می‌آید و درس قتل «هابیل» و پنهان کردنش را به «قابیل» می‌دهد؟آیا «بهشت» و «جهنم» را با هم داریم؟آیا «مدینه‌ی فاضله» فقط یک آرزوست؟

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی