30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
داستان کوتاه ایرانی
حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه

حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه (پالتویی)

(11)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
983

علاقه مندان به این کتاب
14

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
6

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه

نشر چشمه منتشر کرد:
شش ماه پیش بود که مهتاب ما را ترک کرد. دو ماه اول را پیش مادرم ماندیم. فکر می‌کردیم برمی‌گردد. یعنی مادرم فکر می‌کرد. هنوز هم فکر می‌کند. هنوز هم امیدوار است مهتاب برگردد. می‌گوید هر لحظه ممکن است مهتاب تلفن بزند و بگوید که می‌خواهد برگردد. مادرم مهتاب را نمی‌شناسد. و بعد ناگهان تصمیم می‌گیرد. احساس می‌کنم بمبی ساعتی را توی روحش جاسازی کرده بودم. مهتاب سال‌ها با این بمب زندگی کرد. شش ماه قبل این بمب منفجر شد و روحش را تکه‌تکه کرد. مادرم این چیزها را نمی‌داند. هیچ‌وقت حاضر نیست این چیزها را بفهمد. حتا حالا که توی بیمارستان خوابیده فکر می‌کند به‌زودی همه‌چیز روبه‌راه می‌شود. همیشه امیدوار است. من ذره‌ای امیدوار نیستم. کلی طول کشید تا قانعش کردم من و بنی از آن‌ها جدا شویم. میخواستم بنی با واقعیت کنار بیاید. یا شاید خودم. تا حالا هزاربار به خودم گفته‌ام میلیون‌ها نفر هست که از هم طلاق گرفته‌اند، تو هم یکی از آن‌ها. آسمان که به زمین نیامده است؟ اما بعد فورا احساس کرده‌ام که حتا اگر آسمان به زمین نیامده باشد اما فاصله‌ی زمین و آسمان بدجوری کم شده است. آن‌قدر کم که احساس خفگی می‌کنم. – بخشی از داستان کوتاه چند روایت معتبر درباره‌ی خداوند
فروشگاه اینترنتی ۳۰بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

اگر از خواندن این کتاب لذت بردید، به شما پیشنهاد می‌کنیم کتاب من دانای کل هستم را نیز بخوانید.


...

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی