نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات اوحدی منتشر کرد: حدس میزدم که کتب زیادی راجع به شمس، مولانا و عشق خواندهام. ولی اشتباه میکردم . تصور کردم دوستم سینان یا غمور با فراموش کردن تاریخ تولدش دوست نزدیک شمس تبریزی بوده و این تصور وقتی هنوز مشغول مطالعه صفحات اولین کتاب بودم در من پدیدار شد. وقتی کتاب را به پایان رساندم اطمینان یافتم که سینان یا غمور شمس تبریزی را درک کرده و از نزدیک میشناخته است. آردان دمیرقیران در اشکهای عشق زیبایی متفاوتی یافتم. بعضی وقتها انگار هم صحبت شمس و مولانا میشوی...بیان و مفهوم در این کتاب هردو برازندهشان عشق است. ساده و در خور فهم همگان اما عمیق و تاثیرگذار...اگر بخواهید در زیر رگبار عشق خسیس و حتی شسته میشوید...درباره مولانا و شمس خیلی نوشته شده و خواهد شد...اشکهای عشق با قلم و مرکبی از عشق نوشته شده که از آتش جاویدان قلبی به حرکت در آمده است...از روز اول هرتنی را همزاد روحی است...یک لحظه وصلت با روح همزاد به اندازه یک عمر گذرا با ارزش است. خوش به حال عاشقی که به این وصلت دست مییابد. هزاران شکر نثار آنکه مایه حیات و نوشتن است و رحمت بیپایان، بر آنکه در مسیر زندگی و پرواز در منزلی اقامت میکند و منت شکران بر آنکه مینویسد و ما را به راه رسیدن به اقیم عشق هدایت میکند. بخوانید و زیر رگبار عشق خیس شوید تا روحتان شسته شده و پاک شود. دکتر حسامالدین اولگون هفتمین و موثرترین کارد به پشت سرش زده میشود. سرش به سمت راست تا میشود. درویشها منتظر بودند که نقش زمین شود. شمس این حدیث را از حضرت پیغمبر (ص) زمزمه میکند. «هرکه بخواهد به خدا برسد. خدا هم او را دوست دارد.» یکی از دراویش لگدی به پشتش میزند. شمس روی زمین میافتد. لبش ترک میخورد و دندانهایش به زمین میخورد. فرجی سیاهش از خون به رنگ قرمز درآمده بود. درویش دیگری موهای سرش را در دست گر فت و میخواست سرش را از تن جدا کند. سر کرده درویشها مانع میشود ول کنید نفس آخر را بکشد. بعد هم او را در نزدیکترین چاه بیاندازید. در لباسش پیچیده بیاندازید . حیاط را هم بشوئید. فردا راه میافتیم. شمس هنوز نفس آخر را نکشیده بود. سرش را به مقدار کمی از سنگفرش بلند کرده و میگوید: «خداوند چه معشوق زیبایی است. خداوندا عاشق تو هستم. و این جان را به تو هدیه میکنم.» مولانا به داخل میرود. دستمال را میبوید. دستش میلرزد. بازش میکند. یک کاغذ زرد رنگ بیرون میآید که رویش نوشته بود: «قسم میخورم که میخواستم مرگم در مقابل چشمهای تو باشد تا میدیدی و میفهمیدی که برای عشق مردن چگونه است.» مولانا در جایش غش کرده و افتاده بود. این اشک که بعد از آن شب متولد شد. صحراها قلبها را مبدل به بهشت ساخت. ای قلبها بیابان شده، صدر خود را باز کنید. اشکهای عشق چون رگباری خنک بر رویمان میریزد. به آسمان بنگرید که چگونه عشق از آن میبارد! فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.