نظر خود را برای ما ثبت کنید
پشت سایههای کاج، قصه آدمهای دردمند جامعه است. ایمان برادرش را از دست داده و از این موضوع سخت رنج میبرد. او هر روز به پارکی میرود و یک تابلوی نقاشی میکشد. او در پارک با محسن که دستفروش است، آشنا میشود و در جریان دغدغهها و مشکلات او قرار میگیرد. این نمایشنامه مسلما تلخترین اثر چیستا یثربی تا به امروز است. پشت سایههای کاج، درامی اجتماعی است که درونمایه مذهبی دارد. آدمهای نمایشنامه یثربی افرادی هستند که همه ما آنها را میشناسیم و در طول زندگی با آنها برخورد داشتهایم. شخصیتهای این نمایش هر کدام لحن مخصوص به خودشان را دارند و هر لحنی، حاوی مزیت شخصیت مورد نظر است، اما از آنجایی که شخصیت اصلی داستان یعنی ایمان در بیشتر صحنهها حضور دارد و به گونهای درام با دیالوگهای او شکل میگیرد، از شخصیتپردازی کاملتری نسبت به دیگر افراد حاضر در نمایش برخوردار است. یثربی در این نمایشنامه برای درک بهتر مخاطب از شخصیتها، از نمادها و نشانهها هم بهره برده است. نقاشی دیواری، شعرهایی که ایمان میخواند و پرندههای محسن از جمله این نشانهها هستند. استفاده نویسنده از این نمادها، فضای اثر را تا حدی شاعرانه جلوه میدهد و متن را از تخت و یکنواخت بودن، بیرون میآورد. ماجرای این نمایشنامه با 10 شخصیت در یک پارک اتفاق میافتد. پسر جوان دانشجویی که به دلیل از دست دادن برادر بزرگتر خود در جنگ به حسن تنهایی و یأس رسیده با ترک دانشگاه روزها را در پارک به نقاشی کشیدن میگذراند و در این پارک با پسر فالفروش و دختر جوان گلفروشی که به همراه خواهرش در پارک زندگی میکنند آشنا میشود. او به این ترتیب در جریان واقعیتهای تلخی از دنیای پیرامون قرار میگیرد که در گذشته جایگاهی در زندگیاش نداشتند و در نهایت او با الهام از برادرش که همواره در ذهن او حضور دارد و نقاشی صحنه عاشورا بر دیوار پارک، منجی تلخ کامیهای اجتماعی این پارک میشود. این نمایشنامه را میتوان در گروه آثار رئالیسم اجتماعی قرار داد که در آن به تئاتر درمانی هم توجه شده است. این نمایشنامه به طور غیر مستقیم به دفاع مقدس مرتبط است. گزیده متن: لیلا: دو، یک، اومدم. (جمشید را روبروی خود میبیند.) جمشید: سُک، سُک. (لیلا جا خورده، به سمت گلهایش میرود.) جمشید: چیه؟ عقرب ، باز سگرمههات رفتم تو هم؟ (مانع حرکت او میشود) دوست نداری یه کمی هم با من بازی کنی؟ (جلوی او میایستد( لیلا: میخوام رد شم. جمشید: شنیدم دیروز باز اینجا حموم زنونه راه انداخته بودی، بچّهها میگن صدای عربدههاست پارکو برداشته بود. لیلا: خوبه پس بلاخره یکی شنید! خسته نباشن!دیدم چقدر اومدن کمکم! جمشید: مأمورای اینجا بادیگارد شخصی شما نیستن، خانم خوشگل! اگر میخوای، بگر دواسه خودت یه باردیگارد پیدا کن! یکی شنید! خسته نباشن!دیدم چقدر اومدن کمکم! جمشید: مأمورای اینجا بادیگارد شخصی شما نیستن، خانم خوشگل! اگر میخوای، بگر دواسه خودت یه باردیگارد پیدا کن
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.