گاه گرازها

گاه گرازها

(2)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
172

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب گاه گرازها

در نیمه شب سیزده فروردین دوست جوان من؛ سهراب بالای دار رفت. او یک سال و سیزده روز زندانی بود و در این مدت ما همه سعی مان را کردیم اما موفق نشدیم. در ملاقاتهای مکرر، می گفتم: «ما موفق می شویم.» و او با ناباوری نگاهم می کرد و می گفت: «باور کن من نکشتم، این کار از من برنمیاد، هرکی باور نکنه تو باید باور کنی.» و من می گفتم: «باور می کنم، می دونم، می دونم تو نکشتی. برای همین ما تلاش می کنیم و حتما موفق می شویم.» اما موفق نشدیم.

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی