نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات قصه باران منتشر کرد:
...و بالاخره استاد آن شب به ما گفت که آدم باید از خودش انتقاد کند؛ یک خودانتقادی تمام عیار. من و سامی چند روز رفتیم با هزارتا مکافات توی کوه و با هزار بدبختی و شکم گرسنه برگشتیم. این اولین مرحله بود. بالا، پایین. سرازیری، سراشیبی قانون سازمان بود دیگر. بعدش استاد جزوه های جدید را می داد دست ما. می بردیم خانه. ورق به ورق می خواندیم. چند روز بعد دوباره رفتیم در همان خانه استاد ما را خواسته بود. ناگهان جلوی خودمان یک جمع چندین نفره را دیدیم. جدا جدا نشسته بودند. اول سامی رفت نشست جلوی همه. من صورتم سرخ شده بود. استاد دست سامی را گرفت. برد کنار خودش نشاند. گفت که شروع کن. حالا خودانتقادی داشت شروع می شد. سامی از اولش شروع کرد. گفت: «آن مردک را بردیم فلان جا. سه روز بعدش یقه ی فلانی را گرفتیم. چپاندیمش تو انباری که یالله آدرس فلان زن را به ما بده وگرنه داغونت می کنیم. تو تابستون پارسال هم یکی از علاف های محل رو برده بودیم رو پشت بوم. می خواستیم آویزونش کنیم از لبه ی پشت بوم. چون حوصله مون سر رفته بود. یک بار هم رفتیم تا راه آهن جیب بری. کیف قاپی.» سامی همین طور بی وقفه ادامه می داد. وسط كله ام داشت می ترکید. دیگه نفسم گرفت. یک چیزی تو معده ام داشت تکان تکان می خورد. بلند شدم. خودم را پرت کردم در حیاط.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.