تاکسی نوشت

(1)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
172

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب تاکسی نوشت

انتشارات حوض نقره منتشر کرد: تابستان است و هوا آفتابی و شهر پر از توریست و بازار داغ . و این یعنی شنگولی من و ایستادن در ایستگاه بی بخار مرکز خرید بزرگ شهر که اغلب مسافرهایش پیرند و مسیرشان کوتاه . قهوه ای میگیرم و رو به پیاده رو تکیه می دهم به ماشین و می ایستم به تماشای مردمی که یا میروند خرید یا از خرید بر می گردند . قهوه تمام نشده . می شوم تاکسی اول و بلافاصله چهار تا از زن ها از راه می رسند. هرکدام با دو سه تا ساک دستی پر، پیاده می شوم فارسی حرف میزنند و ظاهرا کله شان کمی گرم است. ویرم میگیرد خودم را بزنم به کوچه ی علی چپ،.hello یی می اندازم و صندوق عقب را باز می کنم.ساک هاشان را می گذارند آن تو و سوار می شویم.یکی از عقب می پرسد:«ببخشید آقا شما ایرانی هستید؟»به روی خودم نمی آورم.جلویی می گوید:«دیدید گفتم؟»بعد تکه کاغذی می گیرد جلوم و می گوید:please. آدرس است.بد نیست.شانزده هفتده یورویی می شود.راه می افتم.یکی شان می گوید:«این سروکله اش داد می زنه ترکه بابا.ایرانی بود می گف خب.»جلویی می پرسد: excuse me.where are you from? لهجه فارسی ام را می توانم قایم می کنم و به انگلیسی خیلی غلیظی می گویم: i am from greece.where are you from?turkey? یکی از عقب می گوید:«ای بخشکی شانس!این شوفر تاکسی یونانی ام ما رو با ترکا عوضی گرفته.خوب شد نگفت عربید.»و هم چنان دلخور ادامه می دهد: no no.we are from iran.do you know iran? یکی شان می گوید:«آی گور به گور شه اون اسکندرتون که یه قصر رو به خاطر یه دستمال به آتیش کشید.» فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی