شکرستان

شکرستان (نیم مشت نمک)

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
71

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب شکرستان

میرزا رمضان از چاه بیرون آمد و پاورچین پاورچین به راهش ادامه داد. جای دیگری از شکرستان مردی که دزد به خانه اش زده بود هوار می زد: «دزد! دزد! خونمود دزد زده!» یهویی چشمش به میرزا افتاد که پاورچین راه می رفت. بعد به میرزا اشاره کرد و گفت: «حتما کار اینه. داره یواشکی در میره. آی دزد! بگیرینش!» میرزا فرار کرد و مردم دنبالش دویدند. وقتی همه از نفس افتادند میرزا گفت: «من دزد نیستم به خدا. سربازهای شاه گفتن آسته برم آسته بیام تا گربه شاخم نزنه.» مرد هوارزننده گفت: «آخه کسی که خلاف نکرده این جوری راه نمیره. سرتو بالا بگیر و با غرور راه برو»...

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی