خرچنگ

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
125

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب خرچنگ

انتشارات نفیر منتشر کرد: بابا آن‌روز دیگر چیزی از گذشته‌ی بیشلمبویی‌اش نگفت، فقط می‌خواست از خانه بیرون بزند، در جواب مامان که گفت: «داری می‌ری سرکار؟» گفت» «دارم می‌رم از تو کف خیابان پلکام رو پس بگیرم» و رفت وشب برگشت. آن هم با سر و ریختی خون‌آلود و آش و لاش. از گوشش خون می‌آمد. و چند جای صورتش زخمی بود و روی آن خون دلمه بسته بود. گفتم: «بابا داره از گوشات خون می‌آد» لبخند تلخی روی صورتش نشست و گفت: «گرازا سرپوش آبششی‌ام رو نشونه گرفته بودن. شانس آوردم. فقط یه زخم کوچولوئه.» فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی