به یاد تمام دختران دنیا مینوشیدیم. دخترانی که آنسوی دریاها و کوهها زندندگی میکردند.دورتر از مرزهایی که مارا در خود محصور کرده بود. رویای داشتنشان را زیرلحافهای پارهمان میبردیم. تنها راه مستی بود. وقتی مست میشدیم هیچ سوالی نبود که جوابی برایش نداشته باشیم.همه چیز محو میشد. شب پر از خیال و حسرت و آرزو.روز پر از پوچی و سرگردانی و رنج.
از ادبیات کردی فقط همین کتاب رو خوندم. بینظیر بود.روایت خیلی شفاف و داستانی که نمیتونی زمینش بزاری.این نویسنده و این مترجم رو کشف کردم.
از ادبیات کردی فقط همین کتاب رو خوندم. بینظیر بود.روایت خیلی شفاف و داستانی که نمیتونی زمینش بزاری.این نویسنده و این مترجم رو کشف کردم.