نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مرکز منتشر کرد:
کتاب داستانی «جغد برفی» نوشته فاطمهمهر خانسالار به تازگی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شده است.
این کتاب مجموعهای از 8 داستان بههم پیوسته را در بر میگیرد که چند داستانشان پیش از این، در فصلنامههای «زندهرود» و «مهراوه» به چاپ رسیدهاند. اما برای چاپ در قالب این کتاب، بازنویسی شدهاند.
عناوین داستانهای این کتاب به ترتیب عبارتاند از: اثر آسانسور، شهراپیچ، دورهمنشینیهای ما، تمام کردن یک رابطه، جغد برفی، سفر دریایی، بازگشت، طرفِ آفتابی خیابان.
هرکدام از این داستانها در مکان و زمان مختلفی نوشته شدهاند. داستان اول کتاب، تابستان 94 در سنت اندروز، شهراپیچ دیماه 90 در اصفهان و خرداد 94در ادینبرا بازنویسیشده، دورهمنشینیهای ما بهار 80 در اصفهان و سال 93 در داندی بازنویسی شده، تمام کردن یک رابطه تابستان 80 در شیراز و سال 93 در سنت اندروز، جغد برفی در سال 93 در داندی، سفر دریایی سال 93 در سنت اندروز، بازگشت زمستان 93 در ادینبرا و طرف آفتابی خیابان هم اردیبهشت 93 در داندی نوشته شده است.
در قسمتی از داستان «سفر دریایی» از این کتاب میخوانیم:
میدانستم گذاشتن و رفتن که زنانه و مردانه ندارد، اما پرانده بودم و حالا باید یک کاری میکردم. مچ دستهایش را روی فرمان گذاشته بودم. انگشتها در همگرهکرده، به بوتههای حاشیه پارکینگ نگاه میکرد. گفتم: «رفتی سیدنی برو قایقرانی یاد بگیر.» بلند خندید. انگار «ها»یی تهِ گلو آماده داشته باشد که بیمقدمه بیرون بیندازدش و بعد دیگر فقط «آ»ی مقطعی بماند که با ضربههای دستش روی ران همراه بشود. همیشه همینطور میخندیده. اگر ایستاده بود، کمی به جلو میخمید و به چپ و راست سر تکان میداد تا وقتی که خنده را به یک «های» کشیده تمام کند یا مثل حالا به مسخرگیِ حرف بیربطی که زده بودم سر تکان بدهد. گفت: «حالا چرا قایقرونی ناغافل؟» شانه بالا انداختم: «باحاله. اگر میتونستم من هم یاد میگرفتم.» ماشین را روشن کرد، گذاشت توی دنده و چرخید طرفم: «چرا نتونی. یاد بگیر خب. گرونه؟» از پارکینگ درآمدیم انداختیم توی جاده. گفتم: «نه، نمیدونم. ترسناکه. تو آب افتادن ترسناکه.»
توی آینه نگاه کرد، بعد به من. گفت: «جانور، قایق ساختن تو آب نیفتن.» با مشت زدم به بازوی دستی که گذاشته بود روی دنده بماند. خندید. «جدی میگم خب.»
گفتم: «خفگی رو دوست ندارم.»
«همه مرگها یه جور خفگیاند.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.