نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات دبیر منتشر کرد:
میرزا شفیع صدراعظم و آغا مکلل مقابل دروازه جنوبی رسیدند. از روی پلی که بر فراز خندق ارگ قرار داشت عبور کردند و جلوی دروازه توقف نمودند. آغا مکلل از اسب پایین آمد و با مشت سه بار محکم به در آهنین دروازه کوفت. در کوچکی باز شد و سری از میان آن بیرون آمد. آغا مکلل چیزی در گوش او گفت. بلافاصله در بسته شد و چند لحظه بعد دروازۀ آهنین با صدای گوشخراشی باز گردید و آن دو نفر با اسبان خود از میان آن عبور کردند.
سپس به دالان دراز و باریکی رسیدند که با مشعلهای چندی روشن میگردید. پس از گذشتن از این دالان وارد میدان وسیعی گردیدند که به میدان شاه معروف و محل تمرکز محافظین قصر سلطنتی و سربازان و مستخدمین دیگر بود. در وسط میدان روی سکوی بلندی توپ معروف مروارید قرار داشت و در اطراف میدان نیز توپهای متعدد دیگری نصب شده بود.
صدراعظم و آغا مکلل از میان این میدان نیز گذشته و به در بزرگ و باشکوهی رسیدند که مدخل دربار سلطنتی و دیوانخانه اعظم محسوب میگردید و به در سعادت موسوم بود. در آنجا قاپچیباشی منتظر آنها بود و به مجرد اینکه چشمش به صدراعظم افتاد، تعظیمی کرد و به راهنمایی پرداخت. آغا مکلل که مأموریتش تمام شده بود در گوشهیی ایستاد و صدراعظم قاپچیباشی از در عبور کرده وارد باغ دیوانخانه شدند.
قاپچیباشی صدراعظم را به تالاری هدایت کرد که خلوت کریمخانی نامیده میشد. میرزا شفیع این عمارت را بهخوبی میشناخت و میدانست که این تالار نیز یکی از بناهای کریمخان زند است و این پادشاه عادل هروقت که به تهران میآمد، این عمارت را آسایشگاه خود قرار میداد. اما پس از درگذشت او، آقامحمدخانقاجار وقتی به سلطنت رسید، در اثر کینه و دشمنی وحشیانهیی که به پادشاه زند داشت، دستور داد استخوانهای او را از شیراز به تهران آوردند و آن را در آستانه این تالار چال کردند تا هروقت که وی از اینجا میگذرد، استخوانهای دشمن خود را زیر پای خویش حس نماید.
وقتی که صدراعظم وارد تالار شد، دید در آن نیمهشب شورای مهمی در انتظار اوست. ....
-برشی از متن کتاب-
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.