نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مون منتشر کرد:
زن جوان و موفقی به نام بک سههی در طول زندگی بیهیچ دلیل روشنی بارها با علائم افسردگی دست و پنجه نرم میکند؛ وضعیت سردرگم کنندهای که در آن با وجود اینکه دلش میخواهد بمیرد ولی هوس دوکبوکی هم میکند و سرانجام برای پایان دادن به این کابوس از روان پزشک کمک میگیرد. کتاب حاضر گفت وگوهای میان بک سههی و روانپزشکش در جلسات مشاوره، یادداشتهای نویسنده دربارهی سوژههای مورد بحث در هر جلسه و پینوشتی درباره زندگی بعد از دوره درمانی او را در بر میگیرد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«به امثال خودم فکر میکنم که از بیرون خیلی سرحال به نظر میرسند ولی از درون دارند میپوسند… اصلاً افسردگی چیزی هست که بشود کاملاً درکش کرد؟ …
امیدوارم مردم این کتاب را بخوانند و پیش خودشان فکر کنند من تنها کسی نیستم که چنین حسی دارد یا حالا میفهمم دیگران با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند.»
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
میخواهم بمیرم ولی هوس دوکبوکی کردهام از سایت گودریدز امتیاز 3.3 از 5 را دریافت کرده است.
میخواهم بمیرم ولی هوس دوکبوکی کردهام از سایت آمازون امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.
میخواهم بمیرم ولی هوس دوکبوکی کردهام خاطراتِ درمانیِ بک سهی نویسندهٔ جوان کرهای است که در سال 2022 منتشر و تبدیل به پرفروشترین کتاب سال کره جنوبی در این ژانر شد. بک سهی در این کتاب بهطرزی هوشمندانه خاطرهنویسی و خودیاری را ترکیب کرده است و نگاهی صمیمانه به تجربهٔ یک بیمار و درمان انداخته و تجزیه و تحلیل خودش از جلسات را نیز در کتاب ذکر کرده است.
«این کتاب در عین شخصی بودن، دربارهٔ یافتن راهی برای آگاهی، درک و خرد است.» - کایرکاس ریویوز
«صادقانه و محبوب... تلاشی صمیمانه برای خودیابی. این کتاب در میان جوانانی که از اشکال مشابه افسردگی و اضطراب رنج میبرند طنینانداز خواهد شد.» - لایبرآری ژورنال
«صادقانه... دلسوزانه... مأموریت سهی برای عادیکردن حرف زدن در مورد بیماری روانی بسیار تحسینبرانگیز است.» - پابلیشرز ویکلی
«این کتاب گواهی بر ماهیت تدریجی تأثیرات شفابخش رواندرمانی است. خواندنش را به همه توصیه میکنم.» - بازفید
«بک سهی از ماهها رونوشتهای جلسات درمانی واقعی خودش برای کشف افسردگی و اضطراب استفاده کرده است و همیشه به سمت چیزی مانند خودآگاهی حرکت میکند.» - شیکاگو تریبون
این کتاب پر از تأملات صادقانه و جالب است. بک سهی رونوشتهای شخصی خود از جلسات درمانیاش را درحالیکه با افسردگی و اضطراب دستوپنجه نرم میکرد با شما به اشتراک میگذارد و این کتابی است که باید در زمان تاریکی آن را کنار خود نگه دارید. این کتاب برای هر کسی است که در طی روز احساس ناامیدی و تنهایی میکند.
«افراط و تفریط دو روی یک سکهاند. مثلاً آدمهایی که از خودراضی به نظر میآیند، عزتنفس پایینی دارند و همهاش میخواهند احترام دیگران را به دست بیاورند. به وضعیت روحی ضدونقیضی که در آن هم تشنهٔ صمیمیتی و هم میخواهی فاصلهات را با دیگران حفظ کنی، معضل جوجهتیغی میگویند. همیشه دلم میخواست تنها باشم ولی در عین حال از تنهایی بدم میآمد. میگویند دلیل وابستگی بیش از حدم است. وقتی به کسی وابسته میشوم، احساس ثبات میکنم ولی رفتهرفته آزردگیام بیشتر و بیشتر میشود. وقتی از رابطهای بیرون میآیم احساس آزادی میکنم، ولی خیلی زود اضطراب و احساس پوچی از راه میرسند. توی تکتک روابطی که تجربه کردهام هم به نامزدم وابسته میشوم و هم با او بدرفتاری میکنم. هر چه وقت بیشتری را با دیگران میگذراندم، بیشتر از دستشان خسته میشدم و بابت این حس از خودم بدم میآمد. ولی به محض اینکه نامزدم به من ابراز علاقه میکرد، دوباره توی نقش دختری دوست داشتنی فرو میرفتم. این را میدانم که در محدودهٔ امن روابطم بیش از پیش به آدمی ترسو تبدیل میشوم. شاید به خاطر همین در خودم نمیبینم کارم را ول کنم. تا به امروز این هم جزء لاینفکی از سبک زندگیام بوده است. مسئلهٔ اصلی این نیست که این سبک زندگی درست است یا غلط، موضوع این است که برایم خطری دارد یا نه.»
«روانپزشک: تا حالا فکر کردی دلیل این رفتار و عزت نفس پایینت چی میتونه باشه؟
من: گمونم اون قسمت عزتنفسش مربوط به نوع تربیتم باشه. مادرم همیشه آهوناله میکرد که چقدر فقیریم. توی یه آپارتمان تکخوابه زندگی میکردیم که واسه پنج نفر خیلی کوچیک بود. توی محلهمون یه مجتمع دیگه هم اسم مجتمع ما بود که واحدهاش بزرگتر بودن. یه بار مادر یکی از دوستهام از پرسید خونهمون توی مجتمع بزرگهست یا کوچیکه. این سؤالش باعث شد بابت محل زندگیمون شرمنده بشم و بترسم به بقیه بگم کجا زندگی میکنیم.
روانپزشک: چیز دیگهای هم یادت میآد؟
من: آره، خیلی چیزها. اگه بخوام بگم خیلی کلیشهایه ولی مادرم از پدرم کتک میخورد. الان دیگه یه عنوان دهنپرکن روش گذاشتهان، بهش میگن «اختلافات زناشویی». ولی این خشونت محضه. مگه نه؟ به بچگیهام که فکر میکنم، خاطراتم پر از صحنههاییه که توش من و مادر و خواهرهام از پدرم کتک میخوردیم. پدرم آپارتمان رو به هم میریخت و نصفهشبی از خونه میذاشت میرفت. اونقدر گریه میکردیم تا خوابمون ببره و صبحش خونهٔ ریختوپاش رو ول میکردیم و میرفتیم مدرسه.»
«من: راستیراستی حس میکنم خودم رو خیلی اذیت میکنم.
روانپزشک: ممکنه اینکه به خودت میگی معمولی راهکارت واسه محافظت از خودت باشه؛ اینجوری میخوای بگی آدم حقیری نیستی.
من: درسته. گمونم از وقتی با دوستم آشنا شدهام این فکرها توی ذهنم پررنگتر شدهان. دوستم از تصور یه زندگی معمولی خیلی بدش میآد. وقتی بهش فکر میکنم، میبینم باهاش موافقم.
روانپزشک: ولی فکر میکنی معمولی از نظر تو با معمولی از نظر اون، یکیه؟ در یه حالت ممکنه ناخودآگاه هردوتون زندگی سنتی رو معمولی به حساب بیارین، ولی حتماً برداشتتون از «معمولی» یه تفاوتهایی با هم داره. نباید بذاری باز توی یه تلهٔ دوگانهٔ دیگه بیفتی: یا سرتاپا معمولی یا کاملاً خاص. وقتی صفروصدی فکر میکنیم، باید بدونیم «خوب» و «بد» تنها راه توصیف پدیدهها نیست.
من: میفهمم. خیلی دلم میخواد خودم باشم. ولی فقط به یه شرط: باید کسی رو داشته باشم که عاشقم باشه. باید حتماً یکی باشه که هر روز حالم رو بپرسه تا بتونم از تنهاییم لذت ببرم. یه زمانی شش ماه کسی توی زندگیم نبود، یه روز صبح که از خواب بیدار شدم، لحظهٔ زجرآوری رو تجربه کردم، چون فهمیدم کسی مراقبم نیست و دوستم نداره. هنوز هرازگاهی یاد او لحظه میافتم.»
بک سهی یکی از مدیران جوان و موفق رسانههای اجتماعی است که در یک مؤسسهٔ انتشاراتی کار میکند و زمانی که شروع به دیدن روانپزشک برای درمان افسردگیاش میکند داستانِ این کتاب شروع میشود. او به روانپزشکش میگوید که دائماً احساس پستی، اضطراب و شکوتردید دارد و حتی دوست دارد به زندگی خود پایان دهد و بهشدت دیگران را قضاوت میکند. او در این کتاب به روانشناس خود میگوید که به خوبی میتواند احساسات واقعیاش را در محلکار یا از دوستانش پنهان کند و همان دوست یا همکاری باشد که آنها میخواهند. اما این تلاشی طاقتفرسا و انرژیبر برای او است و نمیتواند با کسی رابطهٔ عمیقی برقرار کنید. این نمیتواند عادی باشد. اما اگر تا این حد ناامید است چرا همیشه میتواند غذاهای مورد علاقهٔ خیابانیاش مثل کیک برنجی تند یا دوکبوکی بخورد؟ آیا زندگی فقط همین است؟ دیدار بک سهی با روانپزشکش دوازده هفته طول میکشد و او تمام دیالوگهای ردوبدل شده را در کتاب میخواهم بمیرم ولی هوس دوکبوکی کردهام همراه با تأملات و رفتارهای آزارگری که او را وارد چرخهٔ خودآزاری کرده بود توضیح میدهد.
• کمی افسرده
• آیا من یک دروغگوی بیمارم؟
• همیشه زیرنظرم
• ارادهام برای خاص بودن اصلاً چیز خاصی نیست
• این عزتنفس وامانده
• چه کار کنم که خودم را بهتر بشناسم؟
• وضع قانون، قضاوت، سرخوردگی، تسلیم
• عوارض جانبی دارو
• وسواس ظاهری و اختلال شخصیت نمایشی
• چرا از من خوشت میآید؟
• قشنگ به نظر نمیرسم
• کف دریا
• سخن پایانی
• کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد اثر میچیکو آئویاما نویسندهٔ ژاپنی است. داستانِ این رمان حولِ محور چند شخصیت میچرخد که همگی چیزی را در زندگی خود از دست دادهاند و با توصیههای یک کتابدار و مطالعهٔ کتاب زندگیشان دگرگون میشود. این کتاب به شما نشان میدهد چگونه یک کتاب عالی میتواند زندگی یک نفر را تغییر دهد.
• کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی اثر ساتوشی یاگیساوا نویسندهٔ ژاپنی است. این رمان داستانی از روابط عاشقانه و خانوادگی، زندگی جدید و زن جوانی است که همهچیزش را از دست داده اما بهجایش در یک کتابفروشی خودش را پیدا میکند. رمان روزها در کتابفروشی موریساکی داستانی درباره عشق و شروع جدید است. این کتاب با نثری زیبا، بهطور تکاندهندهای عمیق است و میتواند قلب شکستهتان را ترمیم کند.
بک سههی در 1990 در کرهٔ جنوبی به دنیا آمد و قبل از اینکه به مدت پنج سال در یک مؤسسهٔ انتشاراتی کار کند، در دانشگاه در رشتهٔ نویسندگی خلاق به تحصیل پرداخت. او به مدت ده سال تحت درمان روانپزشکی برای دیستایمیا (افسردگی خفیف مداوم) قرار گرفت که موضوع مقالههای او شد و سپس کتابهای «میخواهم بمیرم اما هوس دوکبوکی کردهام» و «یک و دو» را در رابطه با همین موضوع نوشت.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
نمی دونم چرا بیخود از اینجور کتابا تعریف و تمجید میشه و میگن که توی زندگیشون تاثیر گذاشته این کتاب شامل گفتگوی بیمار با روانپزشکه که تقریبا به هیچ نتیجه خاصی هم منتهی نمیشه حتی توی کتاب هم بهش اشاره میشه بیمار که خود نویسنده ست باز هم همون مشکلات داره و در آخر جای نتیجه گیری فقط ی آرزو میکنه همین