لبخند میزنم و برای اولین بار با هم گپ میزنیم، از درس و مدرسه و کمی هم راجع به خودمان میگوییم سم برادر کوچکتری دارد، عاشق مستند موسیقیاییست و گیتار میزند. هرازگاهی نگاهی به دوروبر کافه میاندازد، انگار او هم دلشوره داره.
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کتاب مجازی منتشر کرد:
«سم هستم بفرمایید، اولین اثر داستین تائو بسیار گیرا از آب درآمده است. نویسنده با ظرافت تمام غم، حسرت، فرصت دوباره و لحظات بی نهایت قشنگی را در هم می آمیزد که از عشق اول به یادگار می ماند. قطره قطره اشکی که با خواندن این کتاب به چشمتان می آید ارزش دارد .» - جولین وینترز ، نویسنده موفق دویدن با شیرها
«اگر کمی چاشنی جادو را در رمانهای معاصر میپسندید، این رمان نوجوان مناسب شماست .» - بازفید
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب سم هستم بفرمایید از سایت گودریدز امتیاز 3.7 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب سم هستم بفرمایید از سایت آمازون امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
• انتخاب فهرست ایندی در سال 2021
• بهترین کتاب نوجوانان در سال 2021
• بهترین کتاب ماه نوامبر بازفید
سم هستم بفرمایید رمانی عاشقانه اثر داستین تاو نویسندۀ آمریکایی-ویتنامی است و در سال 2021 منتشر شد. این رمان در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده و داستان دختری هفده ساله به نام جولی است که دوست پسرش سم را در اثر حادثهای ناگهانی از دست میدهد و پس از آن همه چیز زندگیاش تغییر میکند.
رمان سم هستم بفرمایید، یک رمان عاشقانه و بسیار خواندنی برای نوجوانان است.
«تا چشم روی هم میگذارم، خاطراتم زنده میشود و دوباره خودم را اول ماجرا میبینم. با هجوم برگها، وارد کتابفروشی میشود. کاپشن جین با آستینهای تازده و پیراهن سفید پوشیده است. از دو هفته پیش که کارم را شروع کردهام، سومین باریست که میآید اینجا. اسمش سم اُبایاشیست، همان پسر توی کلاس ادبیاتم. تمام شیفت کاریام را از ویترین سرک کشیدهام که ببینم باز هم سروکلهاش پیدا میشود یا نه. به دلیلی که سر درنمیآورم تا حالا با هم حرف نزدهایم. گشتی توی مغازه میزند، من هم به حسابوکتاب مشتریها میرسم و دوباره قفسهها را پر میکنم. نمیدانم دنبال چیز خاصی میگردد یا از حس وقتگذراندن در کتابفروشی لذت میبرد یا آمده من را ببیند. کتابی را از قفسه برمیدارم، از خودم میپرسم اسمم را میداند یا نه و از جای خالی کتاب، یک جفت چشم قهوهای میبینم که از آنطرف قفسه به من زل زدهاند.»
«از کف چوبی کافه، میزهای گردی سبز میشوند و نوجوانها دورشان حلقه میزنند، عکس میگیرند و توی فنجانهای سرامیکی چیزی مینوشند. پلیور خاکستری کمابیش گشادی تنم است، موهای قهوهای لَختم را شانه کردهام و با سنجاق عقب زدهام. قبل از اینکه چشمم به سم بیفتد صدایش را از پشت پیشخوان میشنوم که از کسی سفارش میگیرد. یک لحظه موهای مشکیاش به چشمم میخورد. شاید بهخاطر پیشبندش باشد ولی از پشت دخل قدبلندتر بهنظر میرسد. بهطرف میزی در انتهای دیگر کافه راه میافتم و وسایلم را زمین میگذارم. سر فرصت، دفترهایم را روی میز پخش میکنم و به خودم جرئت میدهم که حتی شده فقط برای سفارش نوشیدنی، سراغ سم بروم. ولی همین که سرم را از روی میز بلند میکنم، میبینم با فنجانی بخارآلود کنارم ایستاده است.»
«زیپ کیفم را میبندم، با عجله از کافه بیرون میروم و به خودم که میآیم از ایوان جلوی خانهمان به باغچه زل زدهام. هنوز شبنم صبحگاهی از علفها میچکد. ماشین سم با پنجرههای باز، جلوی خانه نگه میدارد. شب قبل به من پیامک داده. سلام. سم هستم. همین الان گواهینامهام رو گرفتم. میخوای فردا برسونمت مدرسه؟ اگه بخوای سر راه میآم دنبالت. روی صندلی جلو مینشینم و در ماشین را میبندم. بوی خوش مرکبات و چرم در فضا پیچیده است. سم کاپشن جینش را برمیدارد و من کمربند ایمنیام را میبندم. توی جالیوانی، یک کابل یواسبی است که ضبط ماشین را به گوشی سم وصل میکند. صدای ضعیف ترانهای به گوش میرسد ولی اسمش را نمیدانم.»
جولی اکنون هفده ساله است و تمام برنامههایش را برای آینده چیده است. او قرار است با دوست پسرش سم از شهر کوچکشان به دانشگاه برود و تابستان را نیز در ژاپن بگذراند. اما سم میمیرد و همه چیز تغییر میکند. جولیِ دلشکسته، تصمیم میگیرد در مراسم ختم سم شرکت نکند و تمام وسایلش را بیرون میاندازد و دست به هر کاری میزند تا سم و نحوۀ مرگ او را فراموش کند. اما پیامی که سم در سالنامهاش برای او باقی گذاشته است تمام خاطرات را دوباره به یاد جولی میآورد. جولی که در آرزوی یک بار دیگر شنیدن صدای سم است، به تلفن همراه او زنگ میزند تا به صدای سم در جعبۀ پیامهای صوتیاش گوش بدهد و سم گوشی تلفن را برمیدارد! معجزهای رخ داده و به جولی فرصتی داده شده تا با سم خداحافظی کند. شنیدن صدای سم باعث میشود که او دوباره عاشق سم شود و با هر تماس فراموش کردن سم برای او سختتر میشود. مخفی نگهداشتن این تماسهای ماورایی با سم هم کار آسانی نیست، بهخصوص که جولی شاهد رنجهایی است که خانوادۀ سم میکشند. جولی نمیتواند کنار بایستد و شاهد درد و رنج دیگران باشد و بین افشای حقیقت در مورد تماسش با سم و بهخطر انداختن ارتباطشان و از دست دادن او برای همیشه، گیر میافتد.
• بادام اثر وون پیونگ سون نویسنده و فیلمنامهنویس کرهای است. این کتاب داستان پسری به نام یونجائه است که به بیماری آلکسی تایمیا مبتلاست. او نمیتواند هیچ احساسی را درک کند یا احساس خاصی از خود بروز بدهد. یونجائه با مادر و مادربزرگش زندگی میکند و آنها همهجوره به او کمک میکنند تا بتواند در جامعه دوام بیاورد اما روزی که مادر و مادربزرگش قربانی یک جنایت میشوند زندگی او برای همیشه تغییر میکند.
• نهمین روز از ماه نوامبر اثر کالین هوور نویسندۀ معروف آمریکایی است. شخصیت اصلی این رمان دختری به نام فالِن است که دوست دارد هنرپیشه شود اما بهخاطر نقصی که بهدلیل آتشسوزی در صورتش دارد پدرش سعی میکند او را از این کار منصرف کند. فالن تصمیم میگیرد برای رسیدن به رویاهایش به نیویورک برود اما قبل از پرواز با پسری به نام بن آشنا میشود که آرزوی نویسندهشدن دارد. آنها تصمیم میگیرند هر سال در نهمین روز نوامبر با هم دیدار کنند تا اینکه در سال چهارم فالن دیگر سر قرار حاضر نمیشود.
• کتاب وانیل و شکلات اثر نویسندهٔ معروف ایتالیایی ازووا کاساتی مودینیانی است که تاکنون جوایز زیادی برده است. این رمان تبدیل به یکی از پرفروشترین کتابهای ایتالیا شد و داستان زنی است که در سیسالگی پس از ضربههای متعدد همسرش به پوچی میرسد و تصمیم میگیرد برای یافتن معنای واقعی زندگی همسر و فرزندانش را ترک کند.
داستین تاو نویسندۀ آمریکایی-ویتنامی است که اکنون در نیویورک زندگی میکند. او مدرک کارشناسیاش را از کالج آمرست در رشتۀ علوم سیاسی دریافت کرد و اکنون در مقطع دکترای دانشگاه نورث وسترن درس میخواند. او داستانهای مختلفی مینویسد و اولین رمانش «من سم هستم» یکی از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز و یواِساِی تودی شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
لبخند میزنم و برای اولین بار با هم گپ میزنیم، از درس و مدرسه و کمی هم راجع به خودمان میگوییم سم برادر کوچکتری دارد، عاشق مستند موسیقیاییست و گیتار میزند. هرازگاهی نگاهی به دوروبر کافه میاندازد، انگار او هم دلشوره داره.
سم میگوید «آره میدونم، آخرین بار این رو سفارش دادی. لاتهٔ عسل و اسطوخدوس، درسته؟» فنجان را روی میز میگذارد. نگاه خیرهام را از فنجان به سم، پیشخوان شلوغ و دوباره به سم میدوزم. «باید بیام اونجا حساب کنم؟»
برای خداحافظی، دست تکان میدهم، ولی قبل از رفتن، سراغ پیشخوان میروم. همینکه چشم سم را دور میبینم، گُل اوریگامی را از کیفم درمیآورم و کنار دخل میگذارم. یک هفتهٔ تمام، فیلمهای آموزشی تماشا کردهام که یاد بگیرم از آن شکوفهٔ گیلاسهای توی کتابفروشی درست کنم.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
رابطهٔ شخصیتهای اصلی داستان رو خیلی دوست داشتم و عشقشون به نظرم فوقالعاده بود. مبارزهٔ جولی با غمواندوه خیلی پیچشهای جالبی داشت و این کتاب بهنظر من که فوقالعاده بود.
فکر کنم هر کسی که توی زندگیش سعی کرده کسی که واقعاً دوست داره رو رها کنه از خوندن این کتاب واقعاً لذت ببره. فصل آخر و پایانش البته واقعاً تأثیرگذار بود و من دوستش داشتم.
یه داستان واقعاً شیرین و احساسی که قلبتون رو نوازش میکنه. صادقانه بگم واقعاً این داستان رو دوست داشتم و عاشق شخصیتهای داستان شدم.