

انتشارات هوپا منتشر کرد: عجب فکر بکري دارد اين ننه. با خوشحالي چُرتي را ميگيرم و کهنهي چرک را به پايش گره ميزنم. آنقدر محکم که صداي جيکش درميآيد. ننه ميگويد: «ئيجوري که پاش ورم ميکنه.» و خودش بند را شلتر به پاي چُرتي ميبندد و توي حياط ولش ميکند. تريشهي باريکي از پارچه را هم ميدهد به خودم: «اينه نگهاش دار که يادت نره پارچهاش چه رنگي بود.» تريشه را ميگيرم و دور مچ دستم ميبندم. خيالم کمي راحت شده. حالا ديگر چُرتي هر جاي دنيا که باشد ميتوانم پيدايش کنم. حتي اگر دنيا به آخر برسد، باز ميتوانيم همديگر را پيدا کنيم. درست مثل فيلمهاي هندي که بچهها بعد از سالها ننهبابايشان را پيدا ميکنند. در قفس را باز ميگذارم که جوجهها هر وقت بخواهند بتوانند در و داخل کنند. فقط خداخدا ميکنم جکوجانوري نيايد سروقتشان. فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













