

انتشارات اسم منتشر کرد:
همه چيز سر و ته شده. احمقانه است... بيايند، بروند، اصلا به من چه؟ هر کاري مي کني آخرش کاسه کوزه ها سرت شکسته مي شود. حال خوب را بي خيال... طلب اين و آن را بي خيال... طلب خودت را بي خيال... دانشجوها را بي خيال... همه شان را بي خيال ... دانشجوها را بي خيال... همه شان را بي خيال... اصلا اين دانشکده را بي خيال... ليوان قهوه را مي فشارم و پرتش مي کنم تو سطل آشغال بزرگ کنار دانشکده... دانشجوها را بي خيال.... بي پولي شان را بي خيال.... شهريه نداشتن شان را بي خيال... دعواهاي خانوادگي شان را بي خيال... کتاب و اينترنت نداشتن شان را بي خيال.... بي خيال... مريضي شان را بي خيال... مريضي .... مريضي.... اين را چطوري بي خيال؟
قيافه ي حسام جلوي چشمم مي آيد.
کي فکر مي کرد غش کردن هاي اين بچه سر کلاس از سرطان خون باشد؟
سرطان سرطان سرطان... اين سرطان لعنتي.
هر گوشه که نگاه مي کني يکي سرطان دارد... من اگر سرطان بگيرم چي؟ واقعا بايد چيکار کنم؟
فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













