

انتشارات با هم منتشر کرد:
فرهاد با اشارهی دست مهرداد به پدر نزدیکتر شد. مهرداد در جای خود جابهجا شد و گفت:
-فرزند عزیزم... به پدرت قولی میدهی؟
فرهاد ولیعهد ده ساله که بغض کرده بود، گفت:
-هرچه باشد پدر!
مهرداد گفت:
-خوب است خوب است... میخواهم به من قولی بدهی! قول بده این کشور را با جان و دلت حفظ کنی. حتی اگر به قیمت جانت تمام بشود!
فرهاد جوان سری تکان داد. شاید آن لحظه معنای حرف پدر را نمیفهمید اما با تکان و تایید سر خیال او را راحت کرد. مهرداد که به سمت او نیمخیز شده بود، گفت:
-میدانی فرزندم، این آب و خاک برای ما به قیمت جان و خون دهها هزار نفر از جوانانمان تمام شده است. این سرزمین آبا و اجدادی ماست که به تو میرسد. نباید این جنگاوریها را نادیده بگیری فرزندم!
-برشی از متن کتاب-
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













