

یک گرگ و سه بزغاله (یک بز و سه بچه گرگ)(رحلی)
انتشارات چشمه منتشر کرد:
یکی بود، یکی نبود. یک خانم بزی بود که با سه تا بزغالهاش توی خانهی کوچکِ قشنگی زندگی میکرد.
یک روز خانم بزی، هر سه تا بچهاش، شنگول و منگول و حبهی انگور را جمع کرد و بهشان گفت: «بزغالههای عزیزم! شنیدهام تازگیها سروکلهی گرگِ سیاهی این طرفها پیدا شده. خیلی خیلی مواظب خودتان باشید و تا من برنگشتهام، در را به روی کسی باز نکنید.» بزغالهها گفتند: «خیالت راحت، مامان بزی! ما خیلی خیلی مواظب خودمان هستیم.»
خانم بزی درِ خانه را بست و به صحرا رفت تا برای بزغالهها علف تازه بیاورد.
همین که خانم بزی رفت، بزغالهها نشستند و گوششان را چسباندند به در.
گوش دادند... و گوش دادند... و گوش دادند...
اما صدای پای هیچ گرگی نیامد و هیچ گرگی در نزد.
...
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













