نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات خوب منتشر کرد:
فیونا دنینگ در آیندهای که برای خودش تصور کرده، قرار است کارمند شهرداری شود و با نامزدش دنی که اکنون در جبهه جنگ است ازدواج کند و در بوستون ساکن شود اما جنگ آینده او را تغییر میدهد و تمام برنامههای فیونا عوض میشود…
هواپیمای دنی در آسمان آلمان مورد اصابت نیروهای دشمن قرار میگیرد و دنی ناپدید میشود.
فیونا در جست و جوی دنی به نیروهای داوطلب صلیب سرخ میپیوندد و فراز و نشیب جنگ انگیزههایش را برای حضور در جبهه، عمیقتر میکند. شجاعت و وفاداری سختترین و بهترین روزها را رقم میزند…
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
به جنگ لبخند بزن از سایت گودریدز امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
به جنگ لبخند بزن از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
به جنگ لبخند بزن رمانی تاریخی اثر جین هیلی نویسندهٔ آمریکایی است. وقایع این رمان سال 1944 اتفاق میافتد و روایتی از داستان زندگی فیونا دنینگ و دو دوستش ویویانا و داتی را دنبال میکند که زادگاه خود بوستون را ترک میکنند تا به نیروهای صلیب سرخ در خارج از کشور پیوندند. این ماجرا فرصتی را برای فیونا فراهم میکند تا از سرنوشت نامزدش که درحین جنگ در آلمان ناپدید شده بود مطلع شود و برای ویویانا و داتی فرصتی برای ماجراجویی است. اما هیچکدام از این سه دختر نمیدانند این دوران مسیر زندگی آنها را برای همیشه تغییر خواهد داد. با اینکه شخصیتهای این کتاب تخیلی هستند، هیلی با دقت در مورد این زنان تحقیق کرد و بیشتر کتاب را براساس رویدادهای تاریخی و اطلاعات موثق نوشت. این کتاب پس از انتشار پرفروشترین کتاب آمازون چارتس و واشنگتن پست شد.
«به جنگ لبخند بزن داستان زنانی را روایت میکند که داوطلبانه به نیروهای صلیب سرخ در خط مقدم پیوستند و در جنگ جهانی دوم خدمت کردند و برای سربازان قهوه، دونات و امنیت فراهم میکردند. فیونا، داتی و ویو به سختی از سرنوشتشان آگاه هستند اما با شجاعت و دوستی از محدودیتهای خود فراتر میروند.» - پاپشوگر
«نویسنده در کتاب به جنگ لبخند بزن نگاهی اجمالی به «بزرگترین نسل» و فداکاریهای جنگ از منظر زنان انداخته و بار دیگر شجاعت، شفقت و فداکاریهای نفسگیر آنها را در یکی از بیثباتترین زمانهای تاریخ به نمایش گذاشته است.» - مجلهٔ نورثشُر
«هیلی به خاطرات، نامهها و سایر سوابق بهجامانده از دختران واقعیای که به صلیب سرخ پیوستند تکیه کرده تا داستانی ساده بنویسد و بخشی از تاریخ جنگ جهانی دوم را ارائه دهد.» - بوکلیست
«با اینکه داستانِ این کتاب کمی دلخراش است اما شما را جذبِ خود میکند و تا آخرین صفحه آن را رها نخواهید کرد.» - لون تری ریویوز
«این کتاب بههمان اندازه که دلخراش و دلگرمکننده است، دربارهٔ برنامههای جذاب صلیب سرخ نیز هست و من را از صفحهٔ اول به خود مجذوب کرد. من عاشق شخصیتهای آن شدم و اینکه هیلی چگونه این قطعهٔ مهم از تاریخ جنگ جهانی دوم را زنده کرد. کتاب به جنگ لبخند بزن یک داستان تاریخی است که دلتان میخواهد آن را چند بار بخوانید.» - سوزی اورمن اشنال، نویسنده
«داستانی خارقالعاده از دوستی، عشق و شجاعت. داستانهای تاریخی در بهترین حالت، خواننده را به بخشهای ناشناختهٔ گذشته میکشانند و آن را با شخصیتهایی که دوستشان داریم بلافاصله شکوفا میکند.» - کامیل دی مایو، نویسنده
«کتاب به جنگ لبخند بزن نثری درخشان دارد. خطرات جنگ بهزیبایی با بیگناهی چشمان درشت سه زن جوان که خود را در شرایطی فوقالعاده و گاه دلخراش مییابند، درهم میآمیزد. تاریخ در این دیدگاه حیاتی به جنگ جهانی دوم که از منظر زنان روایت شده، مورد احترام قرار میگیرد. این کتاب مهمی است که نباید آن را از دست داد.» - هدر برچ، نویسندهٔ پرفروشِ آمازون
اگر دنبال رمانی معمولی یا عاشقانه هستید سراغ این کتاب نیایید. اینجا داستانی از عشق، شجاعت و جنگ در عمیقترین شکل آن انتظارتان را میکشد و نویسنده در آن باهوشترین قهرمانان جنگی را در خط مقدم به تصویر کشیده است. اگر دوست دارید جنگ جهانی دوم را از منظری کاملاً جدید ببینید، با این گروهِ شجاع از دختران راهی اروپا شده و با تاریخ واقعی بشریت آشنا شوید.
«داتی میخواست جواب بدهد، ولی گروه موسیقی ارتش با نوای گوش خراشی شروع به تواختن ترانهٔ همانجا روی عرشهٔ پایینی کرد و گروه پرسروصدایی که آنطرفمان ایستاده بودند، آنقدر بلند با آنها همخوانی کردند که صدای ما به هم نمیرسید. به عرشهٔ بالای سرمان نگاه کردم؛ به صدها مردی که مثل ما چسبیده بودند به نردهها و برای جمعیت دست تکان میدادند؛ همدیگر را هل میدادند و میخندیدند تا اضطرابشان را پشت شجاعتی نمایشی پنهان کنند. و آن موقع بود که نامزدم را دیدم، ستواندوم دَنی بارکر، در میان مردهای بالای سرمان روی عرشه بود. با وجود گرمای هوا، پوستم مورمور شد و سرم گیج رفت. قدبلند و موطلایی بود و با آن یونیفرم نیروی هوایی ارتش آمریکا خیلی خوشتیپ به نظر میآمد. او هم داشت لبخند میزد و برای جمعیت دست تکان میداد و من تمام تلاشم را کردم که اسمش را فریاد نزنم و دواندوان ندوم طبقهٔ بالا. آنقدر دلم میخواست بروم پیش او که قلبم درد گرفته بود. ولی جلوی خودم را گرفتم، چون ته دلم میدانستم او آنجا نبود. نمیتوانست باشد. بیشتر از هشت ماه پیش اعلام کرده بودند دنی بارکر مفقودالاثر شده، در آسمان آلمان هواپیمایش را هدف قرار داده بودند. صدای بوق کشتی بلند شد. از لنگرگاه جدا شدیم و سربازهای دیگری به گروه خوانندهها پیوستند. داتی و ویو متوجه من نشدند که در تلاش برای ماندن در دنیای واقعی، از بس نردهها را محکم در دستهایم فشار دادم دیگر خونی در انگشتهایم نمانده بود.»
«دیدن این زنها ـ که حاضر بودند به همه جای دنیا بروند و در جنگ کمک میکنند ـ چیزی را در دلم برانگیخت که از زمان مفقودشدن دنی احساسش نکرده بودم؛ ترکیبی از امید و هیجان را؛ احساسی که آدم قبل از شروع دانشگاه یا یک کار جدید دارد. فیلم خبری مثل نشانهای از آسمانها بود. شاید میتوانستم بهجز سرهم کردن بستههای کمکهای مردمی در شعبهٔ محلی سازمان خیریهٔ خدماترسانی ایالات متحده کاری واقعی بکنم. کار داوطلبانه برای صلیبسرخ، دنی را سربلند میکرد و بیشتر از هر چیز دیگری یک برنامه بود؛ راهی برای آینده؛ راهی برای اینکه بفهمم روزی که به هواپیمایش تیراندای شد، چه اتفاقی افتاد. بهمحض اینکه فیلم را دیدم، تصمیم گرفتم برای ملحق شدن به دخترهای کلابموبیل صلیبسرخ درخواست بدهم. بلند شدم، به آینه نگاه کردم و با صدای بلند به تصویرم گفتم: «آفرین، فیونا. فکر کرده بودی این سربازها تو رو یاد نامزد مردهت نمیندازن؟ فکر کرده بودی رفتن به جنگ به آسونی آب خوردنه؟ خودت رو جمع کن.» کسی به در دستشویی کوبید و از جا پراندم. «فیونا! فی؟ داری با خودت حرف میزنی؟ در رو باز کن.» صدای خشدار ویو را از پشت در شناختم. ویو با صدای تیزش گفت: «فیونا، میدونیم اون تویی. در رو باز کن.» اشکهایم را پاک کردم و در را گشودم. صمیمیترین دوستهایم را دیدم که پشت در ایستاده بودند.»
«برگشتم به دستشویی، جلوی آینه ایستادم و کمی آب سرد به چشمهایم زدم. دستم را توی جیبم فرو کردم و دنبال نامهٔ تاشده گشتم؛ آخرین نامهای که از دنی داشتم، قبل از اینکه جایی در آسمان بالای جنگلهای آلمان به او تیراندازی کنند؛ متعلق به تاریخ هشتم سپتامبر 1943 بود. دنی حدوداً بیستم اکتبر مفقود شده بود. من و خانوادهاش حدود یک ماه بعد خبردار شدیم. نامه را از جیبم بیرون آوردم و تایش را کمکم باز کردم تا آن را برای هزارمین بار بخوانم. نیمی از آن را باز کرده بودم که بالای کاغذ اسمم را با دستخط آشنا و افتضاح او دیدم، ولی بعد جلوی خودم را گرفتم. به آینه نگاه کردم، چشمهای پفآلودم به من خیره شده بودند. نامه را تا زدم و آن را تا جایی که میشد هل دادم توی جیبم. همان موقعش هم آن را از بر بودم؛ دوباره خواندنش دیگر فایدهای نداشت. به تصویرم توی آینه گفتم: «تو میتونی، فیونا. آماده باشی یا نباشی باید ادامه بدی.» رژلبی را که داتی بهم داده بود به لبهایم زدم، در چشمهایی که از آینه به من نگاه میکردند، نسبت به موقعی که پا گذاشتم توی دستشویی، قدرت و قاطعیت بیشتری موج میزد. زمان رفتن به چنگ رسیده بود. امیدوار بودم جوابهایم را پیدا کنم؛ و شاید دنی را.»
فیونا دنینگ کاپیتان گروهی از دختران صلیب سرخ است که در طول جنگ جهانی دوم کامیونهای غذا را میرانند و دونات، قهوه، آب نبات و سیگار برای سربازان میبرند. اما مهمتر از همه سعی میکنند روحیهٔ سربازان را نیز حفظ کنند. فیونا که حالا در خط مقدم جنگ است فکر میکرد تمام زندگیاش را جمعوجور کرده و میداند به کجا میرود اما زمانیکه نامزدش دنی به جنگ رفت و در عملیاتی مفقود شد، در یک چشم بر هم زدن کل برنامهٔ زندگیاش تغییر کرد. او همراه با دو دوست صمیمی خود داتی یک نوازندهٔ خجالتی و ویو، یک خوانندهٔ اُپرای بسیار بیپروا به برنامهٔ کلابموبیل ملحق میشود و زندگی هر سه نفرشان کاملاً تغییر میکند. فیونا به دنبال پاسخ است. چه اتفاقی برای دنی افتاده و کجاست؟ آیا او هنوز زنده است؟ دختران دیگر، به دنبال یافتنِ خود و کمی ماجراجویی هستند و میخواهند برای کسانی که آنقدر در جنگ فداکاری میکنند، کاری کرده باشند. اما چیزی که آنها در خط مقدم پیدا میکنند بسیار بیشتر است. آنها به عشق و دوستی میرسند و زندگیکردن در لحظه را یاد میگیرند.
• کتاب خالکوب آشویتس اثر هدر موریس و روایتی واقعی از زبان لالی سوکولوف اهل اسلواکی که در دوران جنگ جهانی دوم به اردوگاه کار اجباری آشویتس فرستاده شد و چندی بعد به عنوان خالکوب آنجا مشغول به کار میشود. او با استفاده از موقعیتش جان بسیاری را نجات میدهد.
• کتاب کتابدار آشویتس اثر آنتونیو ایتوربه نویسندهٔ اسپانیایی و داستانی واقعی بر اساس زندگی یکی از زندانیان اردوگاه آشویتس به نام دیتا کرائوس است. داستانی باور نکردنی و مهیج از زندگی دختری نوجوان در اردوگاهی مخوف. هنگام مطالعهٔ این رمان، خود را هر لحظه در آشویتس احساس و تمام آن زندگی اضطراب آور را لمس میکنید.
جین هیلی نویسندهٔ کتاب «به جنگ لبخند بزن» و «راز دزدان» است که کتاب منتخب ویراستاران آمازون و برندهٔ جایزهٔ انجمن رمانهای تاریخی شد. اولین رمان او «باشگاه دختران عصر شنبه» بود و جدیدترین رمانش با عنوان «شببخیر از پاریس» در سال 2023 منتشر شد. جین همچنین میزبان «ساعات خوش تاریخی» است؛ یک وبینار ماهانه و پادکست که در آن با نویسندگان برجستهٔ داستانهای تاریخی مصاحبه میکنند و با آنها از آخرین رمانهایشان صحبت میکند. جین هیلی که از دانشگاه نیوهمپشایر و نورث ایستون فارغالتحصیل شده است در حال حاضر با همسر و دو دخترش در خارج از بوستون زندگی میکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.