تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات شانی منتشر کرد:
ستاره ای مغرور، لب گشود و به ماه گفت:
-تو که ادعای بزرگی می کنی چرا عاشق نیستی؟!
ماه نگاهش کرد و حرف نزد.
امّا ستاره باز هم ادامه داد:
-بزرگی به کار هیچ کسی نیامد. تا عاشق نباشی هیچ چیزی نیستی! من اگر جفتم کنارم نباشد هیچ چیز نیستم جز یک ستاره ی کم نور و بی ارزش...
ماه دلش هری ریخت. ستاره او را بی احساس خوانده بود. بی ارزش خوانده بود و بی نور...
با این حال سر بالا آورد و در چشم های مغرور ستاره زل زد:
- من دوستش دارم و نمی خواهمش و این دردآلودترین پارادوکس دنیاست! من خورشید را می پرستم و عاشقش هستم امّا نمی خواهمش...
- آری تا وقتی خورشید بود، ماه نبود و وقتی ماه می آمد؛ خورشید می رفت. ماه عاشق بود ولی نمی خواست و نمی توانست کنار خورشیدش باشد و این دردآلود و زهرآلودترین پارادوکس دنیاست...
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر شانی
