نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات قطره منتشر کرد:
رمان گذشتهی رازآمیز در سال 1992 منتشر شد و موفقیت چشمگیری برای نویسندهاش به ارمغان آورد. دانا تارت با اولین رمان خود به شهرت جهانی رسید و نویدبخش نویسندهای طرازاول شد. سایت ایندیپندنت این رمان را یکی از چهل رمانی معرفی کرده است که باید خواند و مجلهی تایم دانا تارت را در فهرست صد چهرهی تأثیرگذار سال 2014 قرار داده است.
داستان از زبان یکی از پنج دانشجوی ممتاز ادبیات کلاسیک کالج ورمانت روایت میشود. این گروه پنج نفره، تحت تأثیر اساطیر یونان و استاد پرجذبهی خود، روشی از تفکر و بودن را کشف میکنند که فرسنگها با زندگی ملالآور و کسلکنندهی همسالانشان فاصله دارد. در این میان، قتلی در جمع آنها به وقوع میپیوندد و روند طبیعی زندگی اعضا دستخوش حوادثی میگردد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتابِ گذشتهی رازآمیز از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتابِ گذشتهی رازآمیز از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب گذشتهی رازآمیز اولین رمان نویسندهٔ آمریکایی دانا تارت است، رمانی که انتشارش در سال 1992 یک اتفاق در عالم ادبیات معمایی به حساب آمد. وقایع رمان گذشتهی رازآمیز در محوطهٔ یک دانشگاه در نیوانگلند میگذرد و نویسنده داستان گروهی از دانشجویان نخبه را روایت میکند که با تشویق استاد عجیبوغریبشان، پا را از مرزهای اخلاقی فراتر میگذارند و درنهایت یکی از همکلاسیهای خود را به قتل میرسانند. البته، ما در اینجا داستان رمان را برایتان فاش نکردیم، بلکه این کتاب دربارهٔ چگونه به قتلرسیدن این دانشجو است و اصلا با همین هم شروع میشود. دانا تارت این رمان را براساس تجربیات و ماجراهای دوران دانشجویی خودش نوشته است. این رمان ابتدا با عنوان «خدای توهمات» منتشر و چاپ اول آن بسیار پرفروش شد.
«رمان گذشتهی رازآمیز، داستانی فوقالعاده قدرتمند و جذاب دارد. این رمان نیرومند و پرمحتوا است و متنی بهشدت گیرا دارد.» - مجلهٔ نیویورک تایمز
«داستانی زیبا و بینقص. شما با این رمان میخندید، گریه میکنید و حتی میترسید. غیرممکن است بتوانید تا تمامشدن کتاب آن را زمین بگذارید.» - جان گریشام، نویسندهٔ کتابِ محافظان
«رمان گذشتهی رازآمیز یک تریلر روانشناختی موفق است... تارت تسلط خیرهکنندهای بر نوشتن دارد و رمانی هوشمندانه و بهشدت جذاب خلق کرده است.» - تایم
«رمانی متفکرانه و خیرهکننده که شما را به یاد رمان سالار مگسها میاندازد. رمان گذشتهی رازآمیز تقریباً ترکیبی از پسزمینهٔ تاریک رمان کلاسیک ویلیام گلدینگ «سالار مگسها» و رمانهای کلاسیک دههٔ 80 است.» - نیویورک نیوزدِی
اگر از خواندن داستانهای روانشناختی لذت میبرید و طرفدار نثرهای کلاسیک و ژانر تاریک و رازآلود هستید حتماً رمان گذشتهی رازآمیز را بخوانید.
«آیا چیزی به نام «خطای سرنوشتساز» خارج از ادبیات نیز وجود دارد؟ همان ترک سیاهی که وسط زندگی میافتد. همیشه تصورم بر این بوده است که چنین چیزی خارج از ادبیات وجود ندارد، اما اکنون فکر میکنم هست. گمان میکنم آن ترک برای من چنین است: حسرتی بیمارگونه برای داشتن یک تصویر خوب ذهنی، به هر قیمتی که شده. کمکم کنید. این داستان یکی از حماقتهای من است. اسمم ریچارد پاین است. بیست و هشت سالهام و تا نوزده سالگی هرگز نیواینگلند یا کالج همپدن را ندیده بودم. متولد کالیفرنیا هستم و اخیراً متوجه شدهام که ذاتاً نیز به درد چنین محیطی میخورم. نکتهی آخر چیزی است که فقط اکنون، یعنی پس از ارتکاب به جرم، به آن اعتراف میکنم. هر چند چیزی عوض نمیشود. من در دهکدهی کوچک پلنو واقع در شمال بزرگ شدهام، بدون خواهر و برادر. پدرم پمپبنزینی را اداره میکرد و مادرم خانهدار بود، اما بعد که من بزرگتر شدم و اوضاع رو به وخامت رفت، در دفتر یکی از کارخانههای بزرگِ اطرافِ سنخوزه یا سِمَت تلفنچی مشغول به کار شد. پلنو کلمهای است که «اتورستوران و اتو سینما» و خانههای سازمانی و موج گرمای برخاسته از آسفالت را در خاطرم زنده میکند. سالهای زندگی در آنجا برای من گذشتهای بیارزش و بیمصرف خلق کرده است، گذشتهای که میتوان آن را مانند یک لیوان پلاستیکی دور انداخت، اما به عقیدهی من از جهاتی هدیهی بزرگی بود. با ترک خانه، میتوانستم یک زندگی جدید و رضایتبخش را برای خودم بسازم که مملو از تأثیرات محیطی جالب و سطحی باشد؛ گذشتهای متنوع و پرماجرا و قابلفهم برای غریبهها.»
«آن بعدازظهر علیرغم انواع و اقسام غذاهای زیادی که خوردیم ـ سوپ، خرچنگ، پاته، پورهی گوشت ـ در نوشیدنی نیز افراط کردیم، سه بطری شامپاین روی کوکتل، برندی هم روی آن، به طوری که بهتدریج میز ما تبدیل شد به هستهی اصلی سالن و اشیا در اطرافش با سرعتی سرگیجهآور میچرخیدند و محو میشدند. من پشت سر هم گیلاسهایی را بالا میانداختم که انگار با جادو ظاهر میشدند؛ بانی به سلامتی چیزهای مختلف، از کالج همپدن گرفته تا بنیامین جاوت و آتنِ زمان پریکلس نوشید و با گذشت زمان این به سلامتی نوشیدنها دیگر به هر چیزی کشیده شده بود و وقتی قهوه آوردند، هوا رو به تاریکی بود. بانی که آن موقع حسابی مست بود، از گارسون خواست برایمان دود سیگار برگ بیاورد، گارسون هم سیگارها را همراه با صورتحساب که به پشت بود با سینی کوچکی آورد. سالن نیمهروشن به سرعتی که حالا دیگر باورکردنی نبود، دور سرمان میچرخید و سیگار نه فقط هیچ کمکی نبود، بلکه موجب میشد تعدادی نقطههای درخشان با لبههایی تاریک ببینم و بهطرز ناخوشایندی یاد آن موجودات تک سلولی هولناکی بیفتم که سابقاً آنقدر زیر میکروسکوپ به آنها نگاه میکردم که سرم به دوران میافتاد. سیگار را روی زیرسیگاری گذاشتم، البته روی ظرف دسرم که خیال میکردم زیرسیگاری است. بانی با احتیاط دستههای عینک دورطلاییاش را از پشت گوشش جدا کرد و با دستمال تمیزش کرد. چشمانش بدون عینک ریز و ضعیف و مهربان به نظر میرسیدند و از سیگار اشکآلود بودند و از خنده چین میافتادند.»
«دلم یک لیوان آب میخواست. اتاق گرم بود و گلویم خشک، مزهی دهانم از ویسکی خیلی بد شده بود، نه اینکه ویسکی نامرغوب بود؛ اما من خمار بودم، کل روز چیزی نخورده بودم و حالا یکدفعه به من حالت تهوع دست داده بود. ضربهای به در خورد، بعد ضربههای متوالی. چارلز بدون اینکه چیزی بگوید لیوانش را تا ته سر کشید و به آشپزخانه برگشت، کامیلا هم رفت تا جواب بدهد. حتی پیش از اینکه در باز شود، من میتوانستم برق یک عینک گرد و کوچک را کامل ببینم. سروصدای سلام و احوالپرسیِ دستهجمعی به گوش رسید و همگی آنها از راه رسیدند: هنری، بانی با پاکتِ قهوهای سوپرمارکت، فرانسیس که با پالتو بلند سیاهش باشکوه شده بود و دستکش سیاهی دستش کرده بود و بطری شامپاین در دستش بود. او که نفر آخر بود، خم شد و کاملا را بوسید ـ نه گونهاش بلکه لبش. گفت: «سلام عزیزم، چه اشتباه خوبی کردیم! من شامپاین آوردم و بانی آبجو سیاه، در نتیجه میتوانیم کوکتل درست کنیم. شام چی دارید؟» من بلند شدم. یک لحظه سکوت برقرار شد. سپس بانی پاکت را به سمت هنری پرت کرد و جلو آمد تا با من دست بدهد. گفت. :«بهبه، شریک جرم عزیز... باز هم هوس میکنی بیرون شام بخوری؟» به پشتم زد و شروع کرد به وراجی. خیلی گرمم بود و کمابیش حالت تهوع داشتم.»
آیا ممکن است صحبتهای یک نفر آنقدر تأثیرگذار و عمیق باشد که منجر به تصمیم به قتل رساندن دیگری شود؟
گذشتهی رازآمیز رمانی کارآگاهی جنایی است که دانشجویی بهنام «ریچارد پاین» آن را روایت میکند. ریچارد در مرحلهٔ مهمی از زندگی خود است، او تازه به دانشگاه راهیافته و در حال شکلدادن به هویت خود، یافتن دوستان جدید و علایقش است و ماجرا دقیقاً از همینجا شروع میشود؛ زمانی که ریچارد شیفتهٔ چند تن از همکلاسیها و استادش میشود. او در این رمان از وقایعی میگوید که در نهایت منجر به قتل دوستشان «بانی» شده است و او به مرور با تعریف کردن ماجراها و اتفاقات راز قتل بانی را فاش میکند. نویسنده در این رمان به بررسی شرایط و تأثیرات ماندگار قتل بانی بر روی گروه دانشجویانی که از نظر علمی و اجتماعی منزوی شده بودند نیز تمرکز کرده است. تارت در این رمان به شما نشان میدهد که ادبیات چقدر میتواند هیجانانگیز باشد و جهانها و امکانات جدیدی را به روی شما بگشاید. اما چیزی که بیش از همه، از همان ابتدا شما را به رمان گذشتهی رازآمیز جلب میکند، همین گروه است. این گروه چه کسانی هستند؟ روابط آنها با یکدیگر چگونه است و خارج از کلاس درس چه اتفاقی رخ داده که درنهایت باعث مرگ یکی از آنها شده است؟
رمان گذشتهی رازآمیز با یک قتل شروع میشود. راوی، ریچارد پاین، فاش میکند که سالها پیش، او در مرگ مردی به نام بانی دست داشته است، قتلی که بیشتر شبیه یک تصادف بهنظر میرسید. ما هنوز نمیدانیم بانی کیست یا چرا کشته شده است اما بهتدریج همهچیز آشکار میشود. ریچارد شروع به تعریفکردن داستان میکند و میگوید که همه چیز از کلاس درس کالج همپدن در ورمونت شروع شد. ریچارد یک جوان معمولی اهل کالیفرنیا بود که وقتی به کالج همپدن میرسد پس از مدتی جذب یک گروه کوچک و تا حدودی عجیبوغریب از دانشجویانی میشود که در رشتهٔ مطالعات کلاسیک درس میخوانند. این گروه بهنظر دور از دسترس میرسند ولی همین ویژگی فقط ریچارد را بیشتر مشتاق دوستی با آنها میکند. ریچارد میخواهد بخشی از طبقه و بخشی از دنیایی باشد که افرادِ این گروه در آن زندگی میکنند. این گروه فقط از پنج دانشجو تشکیل شده است. اولین آنها فرانسیس است، پسری شیکپوش از یک خانوادهٔ کاتولیک و ثروتمند. بعد چارلز و کامیلا هستند، یک زوج با ظاهری روحانی که ریچارد در ابتدا فکر میکند آنها با هم رابطه دارند اما آنها درواقع دوقلو هستند. سپس، هنری که بسیار جدی به نظر میرسد و شایعه شده که او یک نابغه است؛ و در آخر بانی، پسری پرسروصدا و شاد که اغلب با جوکهایش همه را میخنداند و ما میدانیم که او خواهد مُرد. این پنج نفر شاگردان یک استاد بسیار جذاب به نام جولیان هستند و گرچه جولیان در ابتدا علاقهای به پذیرفتن دانشجوی جدیدی ندارد اما درنهایت ریچارد موفق میشود به کلاس او بپیوندد. درسهای جولیان بسیار فریبنده و بحثبرانگیز است و کمکم صحبتهای شگفتانگیزش بر دانشجویان تأثیر میگذارد و زندگی آنها را دگرگون میکند.
• کتاب سهرهی طلایی اثر دیگری از دانا تارت نویسندهٔ آمریکایی است که برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شد. این رمان داستان پسری سیزده ساله به نام تئو است که مادرش را در یک حادثهٔ تروریستی و بمبگذاری در یک نمایشگاه نقاشی از دست میدهد اما خودش بهطرز معجزهآسایی نجات پیدا میکند. او که با کشتهشدن مادرش بیسروسامان میشود نزد یکی از دوستان ثروتمندشان میرود تا با آنها زندگی کند و تنها چیزی که او را به یاد مادرش میاندازد یک تابلوی نقاشی کوچک است که آن روز در نمایشگاه همراه مادرش درحال تماشاکردنش بود و این نقاشی درنهایت پای او را به دنیای تبهکاری باز میکند.
دانا لوئیس تارت در سال 1963 به دنیا آمد. او رماننویس و مقالهنویس آمریکایی است که نامش در سال 2014 در فهرست «100 فرد تأثیرگذار» مجلهٔ تایم قرار گرفت. تارت در گرینوود به دنیا آمد و در شهری نزدیک گرنادا بزرگ شد. پدرش یک نوازنده و مادرش منشی بود. پدر و مادرش اهل مطالعه بودند و مادرش حتی در ماشین نیز کتاب میخواند. دانا در پنج سالگی اولین شعر خود را سرود و در سال 1976 برای اولینبار غزلی از او در مجلهای به چاپ رسید. در سال 1981 تارت در دانشگاه میسیسیپی ثبتنام کرد و نوشتههایش در سال اول دانشجویی توجهٔ استادش «ویلی موریس» را به خود جلب کرد. به دنبال توصیهٔ موریس، نویسندهای به نام «بری هانا» تارت هجدهساله را در دورهٔ تحصیلات تکمیلی خود در زمینهٔ نوشتن داستان کوتاه پذیرفت و به دنبال پیشنهاد موریس و دیگران، تارت در سال 1982 به کالج بنینگتون رفت و در سال 1986 از این کالج فارغالتحصیل شد. او کتابِ گذشتهی رازآمیز را براساس تجربیاتش در همین دوران نوشت و این رمان چنان موفق شد که «ونیتی فیر» او را یک نابغهٔ ادبی استثنایی نامید و در آن زمان تارت فقط 29 سال داشت. رمان دیگرش با عنوان «سهرهٔ طلایی» در سال 2013 منتشر شد و نظر منتقدان را به خود جلب کرد. این کتاب در سال 2014 برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شد. فیلمی با اقتباس از رمان «سهره طلایی» ساخته شد اما این فیلم چندان موفق نبود. او حدوداً ده سال را صرف نوشتن هر کدام از رمانهایش کرده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
دانا تارت توی انتقال تصاویر ذهنیش یه نابغه است. اگر کتاب سهره ی طلایی رو خوندین وازش خوشتون اومده، صددرصد از گذشته ی رازآمیز هم خوشتون میاد. همه چیز فوق العاده با جزییاتو پر از حسه. شخصیت پردازی بی نظیره ( حتی بهتر از سهره ی طلایی) و صد البته تم جنایی داستان که کاملا شمارو مجذوب خودش میکنه.