نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات برج منتشر کرد:
همهی خون آشامهای متأخر از زیر شنل سرخ و سیاه کنت دراکولا بیرون آمدند و هرگز صاحب سایهای مخوفتر از او نشدند.
برام استوکر صدوبیست سال پس از انتشار «دراکولا» همچنان یکی از چهرههای شاخص ادبیات گوتیک و خالق تکان دهندهترین رمان این سبک است. کنت دراکولا اشراف زادهی تنها و مرموزی است که همهی اطرافیانش را از دست داده و میتواند شر و نیروهای اهریمنی را از مرزهای قصری در بلندای کوههای کارپات به سرزمینهای دوردست بفرستد. ترسیم همهی این شرهای عالم گیر از خلال یادداشتها و نامههای وکیلی رخ مینماید که یکی از راویان این شر مسلم است: دفترچهی خاطرات جاناتن هارکِر.
«این نامه را نوشتم که به شما بگویم چقدر از خواندن دراکولا لذت بردم. به نظرم بهترین داستان مربوط به قلمرو شیاطین است که در این چندین و چند سال خواندهام.» - سرآرتور کانن دویل-نامه به استوکر
«دراکولا تأملی غریب و رازآلود در باب دغدغههای زمان خود است. استوکر فولکلور و افسانه را با خردگرایی علمی و روان پزشکی و انسان شناسی در هم میآمیزد.» - لنی رانسلی-گاردین
فروشگاه اینترنتی 30بوک
استوکر بیش از صد صفحه یادداشت از فرهنگ و تاریخ ترانسیلوانیا برای این رمان نوشت. برخی محققان معتقدند که شخصیت دراکولا با الهام از شخصیتهای تاریخی مثل شاهزاده والاچی، ولاد شمشیرباز یا کنتس الیزابت باتور نوشته شده است اما برام استوکر در یادداشتهایش به هیچ شخصیت تاریخی خاصی اشاره نکرده است. او هنگام تعطیلات زمانی که در کتابخانۀ عمومی شهر ساحلی ویتبی نام دراکولا را پیدا کرد این نام را برگزید زیرا فکر میکرد در زبان رومانیایی این نام به معنای شیطان است.
برام استوکر در دراکولا ژانرهای مختلف ادبی مثل فرهنگ خونآشامی، داستان ترسناک، گوتیک و ادبیات تهاجمی را با هم ترکیب کرد. او در این رمان به موضوعاتی مانند نقش زنان در فرهنگ ویکتوریایی، مسائل جنسیتی، مهاجرت، استعمار و پسا استعمار پرداخته است.
دراکولا هیچ شخصیت اصلیای ندارد و چهار فصل اول رمان نامههای وکیل انگلیسی تازهکار جاناتان هارکر است. داستان رمان با جاناتان هارکر شروع میشود که برای نهایی کردن معاملۀ ملکی شرکتش با کنت دراکولا، عازم ترانسیلوانیا میشود. هنگامی که او به ترانسیلوانیا میرسد مردم محلی پس از آنکه میشنوند مقصد او قلعۀ کنت است به وحشت میافتند. این موضوع کمی هارکر را میترساند اما اهمیتی نمیدهد و به راه خود ادامه میدهد. با نزدیک شدن به قلعه، زوزۀ شوم گرگها در هوا طنینانداز میشود. وقتی هارکر دراکولا را ملاقات میکند او را اینگونه توصیف میکند «مردی رنگ پریده، لاغر و عجیب!»
هارکر هشدارهای کنت را نادیده میگیرد و شروع به پرسهزدنهای شبانه در قلعه میکند و در این میان به دست سه خونآشام زن میافتد. کنت هارکر را نجات میدهد و او همانجا متوجۀ راز کنت دراکولا میشود، اینکه او یک خونآشام است و با نوشیدن خون انسان زنده میماند. هارکر متوجه میشود که قربانی بعدیِ کنت خواهد بود و به کنت حمله میکند اما تلاشهایش ناموفق است. دراکولا هارکر را در قلعه به دام میاندازد و همراه با 50 جعبه خاک به انگلستان میرود تا خونآشامهای بیشتری بسازد.
در همین حال نامزد هارکر، مینا، در انگلستان به ملاقات دوستی به نام لوسی میرود که اخیراً نامزد کرده است. لوسی که عادت دارد در خواب راه برود یک شب گم میشود و مینا به دنبال او میگردد. وقتی مینا او را بیرون نزدیک یک قبرستان پیدا میکند حس میکند شکلی برای چند ثانیه بر روی او معلق است و متوجۀ دو علامت قرمز روی گردن لوسی میشود و چند روز بعد لوسی مریض میشود.
لوسی تحت مراقبت دکتر سوارد و دکتر آبراهام ون هلسینگ قرار میگیرد، آنها سعی میکنند با انتقال خون به لوسی او را درمان کنند اما بیفایده است. پس از مدتی نامهای از جاناتان به دست مینا میرسد و همچنین خبرهایی در منطقه از حملههای متعدد به کودکان به گوش میرسد. جاناتان موفق میشود از قلعۀ کنت دراکولا فرار کند و زمانی که برمیگردد روایتهایش از دراکولا را برای ون هلسینگ تعریف میکرد و او به این نتیجه میرسد که خونآشام لوسی را گاز گرفته است و گروه کوچکی تشکیل میدهد و سعی میکند با کمک آنها دراکولا را بکشد و جنگ قدرتی بین خونآشام و شکارچیانش آغاز میشود.
«لابد خوابم برده بود، چون اگر کامل بیدار بودم، نزدیکشدن به چنین مکان خارقالعادهای بیشک توجهم را به خود جلب میکرد. در آن تاریکی ظلمانی حیاطِ قلعه وسعتی چشمگیر داشت و از آنجاکه چندین راهروی تیره از زیر طاقهای عظیم و مدور آن عبور میکرد، چه بسا بزرگتر از اندازۀ واقعیاش به نظر رسید. هنوز نتوانستهام آن را در روشنایی روز ببینم. وقتی درشکه ایستاد، سورچی پایین پرید و دستش را دراز کرد تا کمکم کند پیاده شوم. این بار هم نیروی فوقالعادهاش توجهم را خواهناخواه جلب کرد. دستش گویی گیرهای فولادی بود که اگر اراده میکرد میتوانست دست مرا خرد کند. بعد وسایلم را بیرون آورد و روی زمین کنار من گذاشت که نزدیک دری قدیمی و عظیم با میخهای آهنی بزرگِ پرچشده ایستاده بودم، میان درگاهی بیرونآمده از سنگِ یکپارچه.»
«یک بار دیگر کنت را دیدم که با شیوۀ مارمولکوار خود بیرون آمد. اُریب حدود سی متر پایین رفت و مسافتی طولانی بهسمت چپ طی کرد. بعد درون نوعی چاله یا پنجره محو شد. پس از آنکه سرش را داخل برد، به بیرون خم شدم تا بیشتر ببینم، اما بیفایده بود؛ فاصله بیشتر از آن بود که زاویۀ دید مناسبی فراهم سازد. میدانستم که حالا قلعه را ترک کرده و به این فکر کردم که از فرصت بهره ببرم و بیش از آنچه تا آن لحظه جرئت کرده بودم به گشتوگذار بپردازم. به اتاق برگشتم و پس از آنکه چراغی برداشتم، تمام درها را امتحان کردم. همانطور که انتظار داشتم، همه قفل شده و قفلها بهنسبت نو بودند، اما از پلکان سنگی به سرسرایی در طبقۀ پایین رفتم که روز اول واردش شده بودم. دیدم بهراحتی میتوانم چفتها را عقب بکشم و زنجیرهای بزرگ را باز کنم، اما در قفل بود و کلیدش نبود! کلید باید در اتاق کنت باشد؛ باید مترصد فرصتی باشم تا اگر درِ اتاقش قفل نبود، کلید را بردارم و فرار کنم.»
«آرتور الان رفت و من نسبت به زمانی که نامه را رها کردم، حسوحال بهتری دارم، بنابراین میتوانم به شرح اتفاقات روز ادامه بدهم. خب عزیزم، نفر دوم بعد از ناهار آمد. مردی است بسیار خوشاخلاق، آمریکایی و اهل تگزاس و چنان جوان و باطراوت که کموبیش ناممکن به نظر میرسد که به این همه مکان سفر کرده و این همه ماجرا از سر گذرانده باشد. دزدمونا را درک میکنم که عاشق قصههای خطرناکی شد که میشنید، گو اینکه مردی سیاهپوست آنها را روایت میکرد. گمان میکنم ما زنها موجوداتی چنان ترسو باشیم که خیال میکنیم مرد میتواند ما را از ترسهایمان نجات بدهد و به همین دلیل با او ازدواج میکنیم. حالا میدانم اگر مرد بودم و میخواستم دختری عاشقم باشد چه میکردم. نه، نمیدانم، چون آقای موریس قصههایش را برایمان تعریف کرد و آرتور هرگز قصهای نگفت و بااینحال عزیزم، زیادی جلو رفتم. وقتی آقای کوئینسی پ. موریس آمد من تنها بودم. به نظر میرسد مردها همیشه دخترها را تنها گیر میآورند. نه، اینطور نیست، چون آرتور دو بار سعی کرد فرصتی مهیا کند و من هم با تمام وجود کمکش کردم؛ الان از گفتن این حرف خجالت نمیکشم.»
اگر به رمانهای گوتیک و خونآشامی علاقه دارید به هیچوجه خواندن رمان دراکولا را از دست ندهید.
آبراهام استوکر ملقب به برام استوکر، در سال 1847 به دنیا آمد و در سال 1912 از دنیا رفت. او نویسندۀ ایرلندی بود و رمانها و داستانهای کوتاه بسیاری نوشت. او تا نوجوانی درگیر بیماریای بود که باعث شد چند سال از عمر خود را در رختخواب بگذراند. تجربیات دوران نقاهت تأثیر ارزشمندی در زندگی او گذاشت. استوکر رمانهای بسیاری نوشت اما مشهورترین رمان او دراکولا بود که به سبب حضور خونآشام به نام «کنت دراکولا» بر سر زبانها افتاد. پیش از شروع نگارش این رمان، استوکر هشت سال از عمرش را صرف تحقیق و بررسی در فرهنگهای اروپا و خواندن افسانههای مربوط به خونآشامها کرد.
استوکر چند سالی به عنوان منتقد تئاتر برای یک روزنامۀ ایرلندی کار میکرد و داستان و تفسیر مینوشت. او همچنین از سفر لذت میبرد و با الهام از خلیج کردون دو تا از رمانهایش را نوشت. استوکر رمان دراکولا را با الهام از شهر ساحلی ویتبی در انگلیس نوشت. دراکولا از آن زمان تا به امروز یکی از شناختهشدهترین آثار در ادبیات انگلیس است و فیلمها، داستانهای کوتاه و نمایشنامههای متعددی با اقتباس از دراکولا نوشته و ساخته شده است.
محمود گودرزی در سال 1356 در شیراز به دنیا آمد و در رشتۀ زبان و ادبیات فرانسوی تحصیل کرد. او کار ترجمه را از سال 1358 با ترجمۀ داستانهای کوتاه امیل زولا شروع کرد و همزمان به کار ترجمۀ آثار سینمایی در بخش دوبله مشغول بود. از سال 1390 با انتشار دو کتاب در انتشارات مکتب تهران فعالیت ادبیاش را گسترش داد. از دیگر آثار ترجمه شدهاش میتوان به «مانون لسکو»، «رویا»، «مرد کوچک»، «زندگینامۀ گابریل گارسیا و بورخس»، «سفرهای گالیور»، «عقاب» و سه جلد از آثار «ادوگاوا رانپو» اشاره کرد.
«کسانی که نمیتوانند بازتاب خود را در آفرینش هنوز زندۀ برام استوکر بیابند، مطمئناً جز قلمرو مردگان هستند.» - نقد کتاب نیویورک تایمز
«رمان استوکر بازتابی از اضطراب مردانه و پارانویای ملیگرایانه است. این رمان مملو از صحنههای حیرتانگیز است...» -سارا واترز، نویسندۀ کتاب غریبۀ کوچک
رمان دراکولا از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 و از سایت گودریدز امتیاز 4 از 5 را به دست آورده است.
- پس از انتشار، دراکولا مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. برخی از این منتقدان معتقد بودند نویسنده ترس را در این رمان به زیبایی تداعی کرده است. برخی منتقدان نیز این رمان را بیش از حد ترسناک دانستند. بسیاری نیز این رمان را با دیگر داستانهای گوتیک آن زمان مثل «زن سفیدپوش» اثر ویلکی کالینز (1859) مقایسه کردند. محققان دورۀ ما، بافت تاریخی و ویکتوریایی رمان را تحسین کردهاند.
- بیش از 30 فیلم با اقتباس از رمان دراکولا ساخته شده است و شخصیتهای این کتاب تقریباً در همۀ رسانهها ظاهر شدهاند.
نشر برج کتاب دراکولا از برام استوکر را با ترجمۀ محمود گودرزی منتشر کرده است.
گرچه برام استوکر نبود که خونآشامها را آفرید اما این او بود که خونآشام را به شکل مدرن امروزی درآورد. خونآشامهایی که در بسیاری داستانها، فیلمها و سریالهای امروزی مثل گرگ و میش و خاطرات خونآشام ظاهر شدهاند با الهام از رمان دراکولای برام استوکر ساخته شدهاند.
اگر سرعت مطالعهتان 250 کلمه در دقیقه باشد، حدوداً 6 ساعت و 8 دقیقه طول میکشد تا کتاب دراکولا را به طور کامل مطالعه نمایید.
- کارمیلا رمان گوتیک شریدان لو فانو نویسندۀ ایرلندی است که در سال 1872 منتشر شد و یکی از آثار اولیۀ افسانههای خونآشامی محسوب میشود که 26 سال قبل از دراکولا نوشته شد. کارمیلا داستان زن جوانی است که خونآشام است و سعی میکند هر طور شده خونآشام بودنش را از دید بقیه پنهان کند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
متن کامل و ترجمه خوب.
برخلاف داستانای امروزی که از خوناشاما گفته میشه هیچ خبری از خوناشامای جذاب و عاشق پیشه نبود و جدای از این سوسول بازیا محشر بود😂
اثری معروف و کلاسیک با ترجمه خوب و انتشارات کار درست