اعمالم هرگونه که باشند، همگی از یاد خواهند رفت، کمی دیرتر یا زودتر، و از خود من هم چیزی باقی نخواهد ماند. چگونه انسان میتواند این را نبیند و زندگی کند. این است که مایه شگفتی است فقط تا زمانی میتوان زندگی کرد که مستِ زندگی بود. ولی به محض آنکه هشیار میشوی دیگر نمیتوانی نبینی که همه اینها فقط فریب است.
نمیدونم این ماجرا واقعا برای تولستوی رخ داده، یا رندانه و البته هنرمندانه، داستانی رو نقل کرده که نقش آفرین اول و آخر خودشه. به هر حال، هرچند که با همهی استدلالهای نویسنده موافق نبودم، اما کتاب جذابی بود.