باران با سروصدا به بام خانه میخورد. اهالی سایکی، باران این هنگام از سال را باران آلویی مینامیدند؛ هنگامی که هوا ابری و سنگین میشد و میوهها بر سر درختان متورم میشدند. لنگلنگان از روی حصیرها گذشت و همانطور که زیر لب ناسزا میگفت، در را به اندازهٔ یک بند انگشت باز کرد.
یه رمان فانتزی خوب با چندین شخصیت زن قوی، جنگهای فوقالعاده با جادو و اژدها آدم دیگه از یه کتاب فانتزی چی میخواد؟ داستان کتاب برای من خیلی جذاب و سرگرمکننده بود.
دستاورد شگفتانگیز این نویسنده همین کتابه. یه دنیای فانتزی که در اون مذهب و تاریخ رو با هم ترکیب کرده و فضای خیلی زیبایی رو به وجود آورده. خیلی منو یاد ارباب حلقهها انداخت.
واقعا زیباست..