نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات بیدگل منتشر کرد:
گذشته برایش چیزی در چنته نداشت و هیچ درسی به او نمیداد که بخواهد وقعی به آن بگذارد. آینده رازی سربهمهر بود که هیچوقت در پی آن نبود که سر از آن درآورد. فقط حال مهم بود، از آنِ او بود و شکنجهاش میداد، همانطور که در آن لحظه داشت چنین میکرد، با قاطعیتی سخت آزاردهنده به او میقبولاند که هرآنچه داشت از دست داده است، که هرآنچه آن موجود تازه بیدارشده در درونش، آن وجود سراپا شور، تمنا میکرد از او دریغ شده است.
(از متن رمان)
در بیداری، جهان در قالبهای عینی باشکوهی بازنمایی میشود، مملو از تجاربی که حواس آدمی را تحریک میکنند: از پارچۀ لباس زنها گرفته تا اشارات پیاپی به غذاهای لذیذ و رنگهای زنده، از موسیقی هیجانانگیز مادموازل گرفته تا آوای همیشگی دریا – ترجیعبندی مهم در اثر، در کنار «بوی اغواگر» آن. (استفانیا چوچا)
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب بیداری از سایت گودریدز امتیاز 3.7 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب بیداری از سایت آمازون امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
بیداری رمانی از کیت شوپن نویسندۀ آمریکایی است که اولین بار در سال 1899 منتشر شد. داستان این رمان در نیواورلئان و سواحل خلیج لوئیزیانا در پایان قرن نوزدهم میگذرد و نویسنده در آن حکایت زنی به نام ادنا پونتلیه و کشمکشهای او با جامعۀ آن دوران و تضاد افکار و رفتارهای غیرمتعارف زنانهاش را بازگو کرده است. این یکی از قدیمیترین رمانهای آمریکایی است که نویسنده در آن بدون اغماض به مسائل زنان پرداخته و یک اثر برجستۀ اولیۀ فمنیستی در نظر گرفته میشود. خوانندگان و منتقدان قدیمی و معاصر واکنشهای متفاوتی نسبت به این رمان نشان دادهاند.
• کیت شوپن در کتاب بیداری با جسارت تمام هویت سنتی زنانه را زیر سؤال برده است. از همان چاپ نخست توجه منتقدان به نویسنده و کتاب بیداری جلب شد. بهجز چند نویسندۀ زن که نظر مثبتی داشتند، روزنامهها و مجلههای دیگر شخصیت زن داستان را «حالبههمزن»، «مریض» و «خودخواه» نامیدند و حتی منتقدی محلی گفت که کتاب «ناسالم» است و از اخلاقیات بویی نبرده است.
• منتقد دیگری پس از انتشار کتاب در روزنامۀ پُستدیسپچ نوشت که «بیداری» برای نوباوگانِ اخلاقمدار، حکم مشروبی مردافکن را دارد و در اصل سمی مهلک است. کمکم روزنامههای دیگر نیز به موج تخریب شوپن پیوستند و از اینکه نثر پاکیزه و شاعرانۀ او پای چنین داستانهای انزجارآوری هدر رفته گله کردند و شوپن را به عذرخواهی عمومی واداشتند.
رمان بیداری آمیزهای از روایت واقعگرایانه، تفسیری اجتماعی و پیچیدگیهای روانشناختی است که همین آن را به پیشروترین کتاب در ادبیات مدرنیستی آمریکا تبدیل کرده است. این رمان پیش از آثار رماننویسان معروف آمریکایی مانند ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی نوشته شده و بازتاب آثار معاصرانش همچون ادیت وارتون و هنری جیمز است.
«طوطی سبز و زرد توی قفس که بیرونِ در آویزان بود مدام تکرار میکرد: «دور شو! دور شو! محض خاطر خدا! خیلی خوب!» کمی هم اسپانیایی بلد بود و یک زبانِ دیگر که هیچکس جز مرغ مقلدی که آن طرفِ در آویزان بود و با سماجتی کلافهکننده آهنگِ همان جملهها را با سوت میزد، آن را نمیفهمید. آقای پونتلیه، که دیگر نمیتوانست در آرامش روزنامهاش را بخواند، با حالتی منزجر و با توپ و تشر از جا برخاست. از ایوان بیرون رفت و از روی پلهای باریکی که کلبههای لُبران را یکبهیک بههم وصل میکرد گذشت. مدتی همانجا دم درِ عمارت اصلی نشست. طوطی و مرغِ مقلد از داراییهای مادام لُبران بودند و حق داشتند هر صدایی دلشان میخواست دربیاورند. آقای پونتلیه هم حق داشت که هروقت حوصلهاش را سر بُردند جمع آنها را ترک کند. جلوی در کلبۀ خودش ایستاد، چهارمین کلبه بعد از ساختمان اصلی و یکی مانده به آخرین کلبه. آنجا روی صندلی جنبان حصیریاش جا خوش کرد و کارِ خواندن روزنامه را از سر گرفت. آن روز یکشنبه بود و یک روز از تاریخ روزنامه گذشته بود. روزنامۀ یکشنبه هنوز به گراندیل نرسیده بود. خبرهای بیاتِ بازار را که دیگر شنیده بود، پس سَرسَری نگاهی انداخت به سر مقالهها و خردهخبرهایی که دیروز قبلِ خروج از نیوارولئانز فرصت نکرده بود بخواند.»
«آقای پونتلیه تشر زد: «چه حماقتی! توی این ساعت و هوای داغ، آبتنی میکنند؟» خودش در روشنای اول صبح آبتنی کرده بود و برای همین هم آن روز صبح بهنظرش طولانی ميرسید. بعد نگاهی به زنش انداخت و گفت: «آنقدر سوختهای که نمیشود شناختت.» گویی که به دارایی باارزشی نگاه میکرد که حالا متحمل خسارتی شده است. زن دستهایش را بالا برد، دستهای قوی و خوشتراش، خردهگیرانه نگاهی به آنها انداخت و آستینهای لباس نخیاش را تا بالای مچها تا زد. با دیدن مچها یاد انگشترهایش افتاد که قبلازرفتن به ساحل به شوهرش سپرده بود. بیحرف دستهایش را سمت او دراز کرد و شوهر، که منظورش را فهمیده بود، انگشترها را از جیب جلیقهاش درآورد و یکییکی کف دست او انداخت. زن انگشترها را به انگشت کرد و بعد، همانطور با زانوهای بغلگرفته، نگاهی به رابرت انداخت و بنا کرد به خندیدن. انگشترها روی انگشتهایش میدرخشیدند. رابرت هم در پاسخ متقابلا خندید. آقای پونتلیه با تعجب آهسته چشم چرخاند و هر دو را از نظر گذراند و پرسید: «چی شد؟» داستانی مزخرف و بیسروته تحویلش دادند دربارۀ اتفاقی که در دریا افتاده و هردوباهم سعی داشتند تعریفش کنند.»
«چشمهای خانم پونتلیه روشن و جاندار بود، به رنگِ قهوهای مایل به زرد، تقریباً همرنگِ موهایش. عادت داشت یکدفعه چشم بچرخاند سمتِ چیزی و قدری به آن خیره بماند، گویی که در هزارتوی افکار و خیالات ژرف درونِ خود گم میشد. ابروهایش یک پرده پررنگتر از موها، پهن و تقریبا صاف بود، که همین بر عمق چشمهایش میافزود. میشد گفت چهرهاش، بیش از زیبا باشد، ملیح بود. خلوص و سادگی توی چهرهاش موقع حرف زدن و جدال ظریف حرکات صورتش او را خواستنی کرده بود. جذابیتی در رفتارش بود. رابرت سیگاری پیچید. خودش میگفت، چون پولش به سیگاربرگ نمیرسد، سیگار معمولی دود میکند. سیگاربرگی که آقای پونتلیه تعارفش کرده بود هنوز در جیبش بود، ولی آن را نگاه داشته بود برای نوبت سیگار بعد از شام. این کار از نظر خودش کاملا طبیعی و بجا بود. در آراستگی، کم از همصحبتِ خود نداشت. صورتِ بهخوبی اصلاحشدهاش این شباهت را بیش از هروقت دیگری نشان میداد. بر سیمای گشادهاش کمترین نشانی از تکدرخاطر نبود و چشمهایش نور و رخوتِ آن روز تابستانی را در خود جمع و منعکس میکرد.»
بیداری، بهدور از نمادهای بیدارگرانۀ انقلابی، قصۀ زنی معمولی است که خردهرؤیاهایی دارد و سر سوزن ذوقی، از رفاه زندگی زناشویی دلزده است، با ملال روزمرهاش میجنگد، درکی از موهبت مادری و شکوه همسرداری ندارد، به سنتها پشت میکند و آخرسر هم بهدست خود به فنا میرود. بیداری درواقع روایتِ آشنای زن طبقۀ مرفه قرن نوزدهمی است که نمونههای اعلایش را در مادام بوواری، آنا کارنینا و هدا گابلر دیدهایم، با این تفاوت که حالا نویسندۀ داستان زن است. تا اواسط قرن بیستم، بیداری رمان مهجوری بود که به اسم ادبیات شهرستان در قفسۀ کتابخانههای آمریکا خاک میخورد یا نم میکشید. اما اتفاقات مهم دهههای بعد، یعنی دهههای انقلابی شصت و هفتاد میلادی، رونق دوبارهای به قصۀ ملالِ کیت شوپن داد تا جایی که انتشارات آمریکایی غولآسایی چاپ این کتاب را پذیرفت و دیری نگذشت که این اثر در برنامۀ ثابت مطالعات دانشگاهی آمریکا گنجانده شد و جایگاه رفیعی بهدست آورد که پیشاز آن به آثاری در قوارۀ بهشت گمشدۀ جان میلتون و موبی دیکِ هرمان ملویل داده میشد.
رمان با خانوادۀ پونتلیه آغاز میشود؛ لئوس یک تاجر اهل نیواورلئان و از نسل کریولهای لوئیزیانا است. همسرش، ادنا و دو پسرشان به نامهای اتین و رائول برای گذراندن تعطیلات به استراحتگاهی در جزیرۀ گراند واقع در خلیج مکزیک میروند که توسط مادام لُبران و پسرانش رابرت و ویکتور اداره میشود. ادنا بیشتر وقت خود را با دوست صمیمیاش آدل میگذراند که دائماً به ادنا وظایفش را بهعنوان یک مادر و همسر یادآوری میکند. در نهایت رابرت لُبران که مردی جوان و جذاب است به دنبال جلب توجه و محبت ادنا میرود و رابطهای بین آنها برقرار میشود. وقتی آنها عاشق هم میشوند، رابرت ناگهان متوجۀ ماهیت نادرست چنین رابطهای میشود و به بهانۀ تجارت به مکزیک میگریزد. نویسنده در اینجا بیشتر به روایت احساسات در حال تغییر ادنا پرداخته که بین وظایف مادرانهاش و میلش به آزادی اجتماعی و علاقهاش به رابرت گیر افتاده است. زمانی که تعطیلات تابستانی به پایان میرسد خانوادۀ پونتلیه به نیواورلئان باز میگردند. ادنا به تدریج اولویتهایش را ارزیابی میکند و تصمیم میگیرد خوشبختیاش را خودش بسازد. او از جامعۀ نیواورلئان کناره میگیرد و برخی از وظایف سنتی مادرانهاش را کنار میگذارد. همسرش که میبیند ادنا هیچکدام از وظایفش را انجام نمیدهد در نهایت با یک پزشک متخصص در مورد مشکلاتشان صحبت میکند چون میترسد ادنا دیوانه شده باشد.
• موشها و آدمها اثر جان اشتاین بک نویسندۀ آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات است. این کتاب روایتگر واقعیت تلخ زندگی پر انزوا و بیرحمانۀ کارگران مهاجر فقیر در دورۀ رکود آمریکا است. جورج و لنی هر دو قهرمانان داستان هستند و دوستی آنها در دنیای رمان منحصربهفرد و تکرارنشدنی است.
• قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم اثر باربارا کامینز نویسندۀ انگلیسی است که اولین بار در سال 1950 منتشر شد. این کتاب یکجور زندگینامه محسوب میشود و نویسنده کتاب را بر اساس ازدواج خودش با جان پمبرتون که در سال 1935 به جدایی انجامید، نوشته است.
کاترین (کیت) اُفلاهِرتی در سال 1850 در سنتلوئیسِ ایالت میزوری به دنیا آمد. در نیمۀ قرن نوزدهم، سنتلوئيس شهر مهمی در آمریکای آن دوره بود که به لطفِ مجاورت با رودخانۀ میسیسیپی و خطآهن، سر راه مسافرانِ امیدوارِ غرب قرار داشت و آدمهایی از همه قماش، برای تجدید قوا و تهیۀ ارزاق سفر، آنجا اتراق میکردند. خانوادۀ او و همسایگانشان از بردهدارانی بودند که در دورۀ جنگ داخلی به ایالاتجنوبی علیه ایالاتشمالی پیوستند و بهعبارتی اصالت و سنت دو بالِ افتخارشان بود. کیت در میانۀ آشوبهای فرهنگی و سیاسی پا به چنین خانوادهای گذاشت. پدرش از مهاجران ایرلندی بود که در تجارت به توفیقاتی دست یافت و مادرش اصالت فرانسوی داشت. کیت هنوز ششساله نشده بود که پدرش در سانحهای از دنیا رفت و چون با فرهنگِ مادری بیشتر دمخور بود از همان کودکی تحت تعلیمات مادربزرگ فرانسویاش خواندن و نوشتن این زبان را فرا گرفت و توانست در سال 1868 تحصیلات خود را در آکادمیِ سیکردهارت زیر نظر راهبههای سختگیرِ سنتلوئیسی ادامه دهد. او، که طبیعتاً آیندهای جز همسری و مادری برای خود متصور نبود، بخت یارش شد که در خانوادههای کریول آموزش موسیقی و ادبیات از سرگرمیهای مجاز و ممتاز شمرده میشد و سرانجام این دخترِ همهچیز تمام همسر شایستۀ جوانی اشرافی از طبقۀ خود به نام اُسکار شوپن شد که خانوادهاش از ملاکان بهنام سنتلوئیس و صاحب مزارع پنبه بودند و آنها هم فرانسویتبار محسوب میشدند. کیت از این ازدواج صاحب شش فرزند شد و زندگی نسبتاً مرفهای با شوهرش داشت.
کیت زنی معمولی نبود، او تنهایی به گردش میرفت و سوارکاری میکرد و گاهی نیز اهل بگوبخند بود و خلاصه «خانمانه» رفتار نمیکرد. او همسرش را در سال 1882 بر اثر ابتلا به بیماری مالاریا از دست داد و قبل از سی سالگی بیوه شد. کیت تا دو سال بعد در املاک روستایی شوهرش باقی ماند و به مزارع سرکشی کرد تا بدهیهای شوهرش را تصفیه کند. اما بعد به شهر زادگاهاش برگشت و تازه آن زمان بود که نویسندگی حرفهای را بهتشویق و حمایت دوستانِ روشنفکر و عمدتاً اصلاحطلب که نوشتههای او را خوانده بودند و همینطور برخی نزدیکان دلسوز که نشانههای افسردگی را در او مشاهده میکردند، آغاز کرد. اولین رمان کیت در سیونه سالگیاش با عنوان «خاطی» منتشر شد اما هیچکس دربارۀ این رمان حرفی نزد چون نوشتن دربارۀ طلاق و زنانِ الکلی، آن هم به قلم یک زن در تحملِ جامعۀ آن زمان نمیگنجید. اما کیت منتظر تأیید دیگران نماند و به نوشتن ادامه داد و سعی کرد بازار ادبیات را بهتر بشناسد. او در انتخاب موضوع جسارت نشان میداد و از بیماریهای آمیزشی، خیانتهای زناشوهری و ازدواجهای بینانژادی (مخصوصاً بین سیاهپوستها و سفیدپوستها) مینوشت. بااینحال مجموعه داستانهای کوتاهاش که در سال 1894 با عنوان «مردم بایو» منتشر شد به ناامیدی دیگری انجامید. شوپن به نوشتن داستان کوتاه روی آورد تا اینکه فضای ادبی و فرهنگی در اواخر دهۀ 1890 با گشایشی روبهرو شد. زمانی که موضوع جنسیت به بحث عمومی تبدیل شد، شوپن ناشر علاقهمندی را پیدا کرد و مجموعه داستان دومش با نام «شبی در آکادی» را در سال 1897 منتشر شد و نظر چند منتقد را به خود جلب کرد. کیت حالا در اوج خوشبختی و خلاقیت بود و محافل ادبی سنتلوئیس او را به رسمیت شناخته بودند. در خلسۀ این اعتبار کیت مجموعه داستان سوم و داستان بلند «بیداری» را هم تمام کرد و در سال 1898 به ناشر سپرد ولی انحلال ناشر و رخدادهای سیاسی اجتماعی پیشبینی نشده، مثل نبرد با اسپانیا حسابوکتابهایش را بر هم زد و بیداری به آخرین اثر منتشرشدۀ او تبدیل شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
کتاب قرن نوزدهمی که سانسوری نداره. تا جایی که من دیدم سانسور خاصی نداشت.
این کتاب هم خیلی گران است هم کلی سانسور شده است.