هوای او

(15)

2,990,000ریال

2,392,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
3591

علاقه مندان به این کتاب
41

می‌خواهند کتاب را بخوانند
3

کسانی که پیشنهاد می کنند
10

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب هوای او

انتشارات آموت منتشر کرد:
دربارهٔ «تریستن کول» به من هشدار داده بودند.
مردم می‌گفتند: ازش فاصله بگیر… بی‌رحمه… سرده… داغونه. ساده است که مردی را از روی گذشته‌اش قضاوت کنی، که به تریستن نگاه کنی و یک هیولا ببینی.
اما من نمی‌توانستم این‌کار را انجام بدهم. من مجبور بودم ویرانه‌ای را که درون او می‌زیست، بپذیرم؛ چون آن ویرانه در من هم بود.
هر دوی ما تهی بودیم.
هر دو به دنبال چیز دیگری بودیم، چیزی بیشتر.
هر دو می‌خواستیم تکه‌های شکستهٔ دیروزمان را بند بزنیم.
بعد از آن، شاید می‌توانستیم به یاد بیاوریم که چگونه نفس بکشیم.

بریتینی سی چری (نویسنده): لیسانس تئاتر و نویسندگی خلاق دارد. عاشق فیلم‌نامه‌نویسی، بازیگری و رقصیدن است و معتقد است هرکسی باید سهمی از قهوه و چای داشته باشد. بریتینی همراه خانواده‌اش در میلواکی زندگی می‌کند و اوقات فراغتش را به بازی با حیوانات خانگی‌اش می‌گذراند. «هوای او»، «آب‌های راکد»، «آتش میان‌های و لو» و «هنر و روح» از دیگر کتاب‌های اوست. از این نویسنده در ایران رمان «جاذبه‌ی میان ما» در نشر آموت منتشر شده است.
منا اختیاری (مترجم): متولد 1366 تهران. تحصیل‌کردهٔ زبان انگلیسی. از او تاکنون ترجمهٔ سه رمان عاشقانهٔ «صدای آرچر»، «جاذبه‌ی میان ما» و «قسم به این زندگی» در نشر آموت منتشر شده است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب هوای او اثر بریتنی سی چری

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

هوای او از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.

امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

هوای او از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.

جوایزی که کتاب هوای او از آن خود کرده است:

• نامزد دریافت جایزهٔ گودریدز در سال 2015 برای بهترین رمان عاشقانه

معرفی رمان هوای او:

هوای او رمانی عاشقانه اثر بریتنی سی چری نویسندهٔ آمریکایی است و در سال 2015 منتشر شد. داستان هوای او حول محور یک تراژدی می‌چرخد و نویسنده نشان می‌دهد که زندگی‌ آدم‌ها چطور با تلاطم‌های غیرقابل پیش‌بینی زیرورو می‌شود و اینکه چطور دو روح شکسته در بدترین شرایط یکدیگر را می‌یابند. الیزابت و تریستن شخصیت‌های اصلی این کتاب هستند که هر دو در اثر سانحه‌ای نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌شان را از دست می‌دهند. آن‌ دو حتی فکر نمی‌کنند که بتوانند دوباره عشق را تجربه کنند اما سرنوشت برنامهٔ دیگری برای آن‌ها ریخته است.

چرا باید رمان هوای او را بخوانیم؟

این رمان شاید عاشقانه باشد، اما مبارزه با رنج و اندوه و سوگ را به خوانندگان یاد می‌دهد. نویسندهٔ این رمانِ زیبا متوجه است که گاهی اوقات سخت‌ترین بخش زندگیِ بدون عزیزانتان بودن این است که باید دوباره به یاد بیاورید که چگونه نفس بکشید.

جملات درخشانی از کتاب هوای او:

«در راهروی خانه‌ی پدر و مادرم، جِیمی ناخنش را به دندان گرفت و پرسید: «همه‌چی رو برداشتی؟»
چشمان زیبای آهویی و آبی‌رنگش خندید و یک‌بار دیگر به من یادآوری کرد چقدر خوش‌شانس هستم که او متعلق به من است. به‌سمتش رفتم، بازوهایم را دورش پیچیدم و اندام ظریف و کوچکش را به خودم نزدیک‌تر کردم.
- آره، فکر می‌کنم. این بار خودشه عزیزم. این لحظه‌ی موعود ماست.
دست‌هایش را دور گردنم حلقه کرد و مرا بوسید.
- خیلی بهت افتخار می‌کنم.
حرفش را تصحیح کردم.
- به هر دومون افتخار کن.
بعد از سال‌ها خیال‌پردازی، بالاخره هدفم برای ساخت و فروش مبلمان دست‌ساز داشت واقعی می‌شد. پدرم علاوه بر بهترین دوست، شریک کاری‌ام هم بود و ما داشتیم به نیویورک می‌رفتیم تا با چند تاجری که علاقه‌ی زیادی به سرمایه‌گذاری در کارمان نشان داده بودند، ملاقات کنیم.»

«هر روز صبح نامه‌های عاشقانه‌ای را می‌خواندم که برای زن دیگری نوشته شده بود. من و او خیلی به هم شبیه بودیم، از چشم‌های خرمایی‌رنگمان گرفته تا موهای بورمان. خنده‌ی یکسان بی‌صدایی هم داشتیم که فقط در جمع عزیزانمان بلند می‌شد. او از گوشه‌ی راست لبش لبخند می‌زد و از گوشه‌ی چپ اخم می‌کرد، درست مثل من. نامه‌ها در سطل زباله پیدا کرده بودم، داخل یک جعبه حلبی قلبی شکل. چندصد نامه بود، بعضی طولانی و بعضی کوتاه، بعضی شاد و بعضی به شکل دردناکی غمگین. تاریخ نامه‌ها به چندین سال قبل برمی‌گشت، عمر بعضی‌هایشان از سن من هم بیشتر بود. تعدادی از نامه‌ها با «ک.ب» پاراف شده بود و بقیه با «ه.ب». دلم می‌خواست بدانم اگر بابا می‌فهمید مامان تمام نامه‌ها را دور انداخته، چه احساسی پیدا می‌کرد؟ هر چند این اواخر برایم سخت بود باور کنم مامان همان زنی‌ست که حس درون نامه‌ها را داشته.»

«بابا شاعر بود و در دانشگاهی تدریس می‌کرد که یک ساعت تا خانه‌مان فاصله داشت. عجیب نبود که آن دو برای هم یادداشت‌های عاشقانه می‌گذاشتند. «واژه» چیزی بود که بابا با قهوه می‌نوشید و در ویسکی شبانه‌اش می‌ریخت و علی‌رغم اینکه مامان به‌اندازه‌ی همسرش در استفاده از واژه‌ها ماهر نبود، خوب می‌دانست چطور احساساتش را در هر نامه‌ای که می‌نوشت، ابراز کند. لحظه‌ای که بابا پایش را از در بیرون می‌گذاشت، مامان لبخند می‌زد و با لبی خندان و آوازی زیر لب خانه را مرتب و مرا آماده می‌کرد. در طول روز درباره‌ی بابا حرف می‌زد، می‌گفت چقدر دلش برای او تنگ‌شده و تا شب که به خانه برگردد، برایش نامه‌های عاشقانه می‌نوشت. بعد از آمدن بابا هم، مامان همیشه برای هردویشان نوشیدنی می‌ریخت، بابا آواز محبوبشان را زمزمه می‌کرد و هر بار مامان به‌اندازه‌ی کافی نزدیکش می‌شد، مچ دستش را می‌بوسید. آن دو جوری با هم می‌خندیدند که انگار کودکانی بودند که داشتند برای اولین بار عشق را تجربه می‌کردند.»

خلاصهٔ داستان هوای او‌:

الیزابت که همه به او لیزی می‌گویند یکی از شخصیت‌های کتاب هوای او است، او تنها به‌خاطر دخترش زندگی می‌کند و دخترش تنها دلیل او برای بلند شدن از رختخواب است و رابطهٔ بین او و دخترش فوق‌العاده است. او که شوهرش را از دست داده کم‌کم سعی می‌کند روی پای خود بایستد اما همچنان غمگین است ولی سعی می‌کند با سوگ و غم‌واندوه‌اش کنار بیاید و آیندهٔ دخترش را بسازد. تریستن شخصیت دیگر این کتاب است که او نیز با سوگ دست‌وپنجه نرم می‌کند، او چند سال پیش در سانحه‌ای همسر و پسرش را از دست داده است. تنها همنشین او سگش است و خود را در وضعیت تبعیدی خودخواسته قرار داده است. حالا همه او را به‌خاطر قیافهٔ درهم‌وبرهمش می‌شناسند و پشت سرش بد می‌گویند اما تریستن ذاتاً چنین آدمی نیست. تریستن سختی‌های زیادی در زندگی کشیده و نمی‌داند چطور با غم‌واندوه مبارزه کند و در را به روی همه بسته است. زمانی که لیزی و تریستن همسایهٔ همدیگر می‌شوند راه‌شان با هم تلاقی می‌کند اما همه به لیزی می‌گویند که تریستن دردسر است اما چیزی در وجود تریستن است که لیزی را به سمت خود جلب می‌کند. لیزی حس می‌کند که تریستن نیاز به کمک دارد و تصمیم می‌گیرد هر طور شده و به هر قیمتی به تریستن کمک کند اما رابطه‌شان به هیچ‌وجه آسان و راحت پیش نمی‌رود. لیزی برای رسیدن به تریستن باید دیوارهای زیادی را خراب کند اما گاهی حرف‌زدن از عمل‌کردن آسان‌تر است.

اگر از خواندن کتاب هوای او لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب جاذبه‌های میان ما اثر دیگری از بریتنی سی چری نویسندهٔ‌ آمریکایی است. این کتاب داستان زنی است که عاشق مردی به نام گراهام می‌شود. با این‌که زن به‌شدت عاشق گراهام است اما گراهام بسیار سرد و بی‌انگیزه بود تا این‌که روزی هر دوی آن‌ها گرفتار ماجرایی باورنکردنی می‌شود که شاید زندگی هردویشان را نابود کند.

• کتاب روزی که رهایم کردی اثر النا فرانته نویسندهٔ مرموزی است که با نام مستعار داستان‌هایش را به چاپ می‌رساند. این کتاب داستان زنی است که پس از سال‌ها زندگی مشترک و با وجود دو بچه همسرش به او خیانت می‌کند و او را به‌خاطر زنی دیگر ترک می‌کند. نویسنده به افکار درونی این زن پرداخته و همچنین از احساسات مختلف این زن می‌گوید که حالا نمی‌داند چطور خود و زندگی‌اش را جمع کند و خودش را به‌خاطر از خودگذشتگی‌هایی که برای همسرش داشته ببخشد.

دربارۀ بریتنی سی چری: نویسندهٔ کتاب هوای او

هواي او

بریتنی سی چری نویسندهٔ پرفروش سایت آمازون است که تاکنون بیست رمان عاشقانه از او منتشر شده است. او مدرک کارشناسی‌اش را در رشتهٔ تئاتر و نویسندگی خلاق گرفته و به فیلم‌نامه‌نویسی و بازیگری علاقه دارد و همراه با خانواده‌اش در میلواکی زندگی می‌کند. از دیگر آثار او می‌توان به «آب‌های راکد»، «جاذبه‌های میان ما» و «هنر و روح» اشاره کرد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (8)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • اناهیتا سیادتی
    • پاسخ به نظر

    خیلی کتاب قشنگی بود و ترجمه خوبی داشت ❤ جزء بهترین عاشقانه هایی بود که خوندم

  • تصویر کاربر

    • ریحانه نبئی
    • پاسخ به نظر

    خیلی قشنگ و بامزه بود 🥲🤌🏼

  • تصویر کاربر

    • یلدا ...
    • پاسخ به نظر

    کتاب های عاشقانه زیاد خوندم ولی این هم خیلی خوب بود طرح جلد کتاب رو خیلی دوست داشتم پیشنهاد میشه

  • 1
  • 2
  • 3

بریده ای از کتاب (3)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • هنگامه مارالی
    • 0

    مامان بعد از فوت بابا به یک فاحشه تبدیل شد. لفظ دیگری برای توصیفش وجود ندارد. این اتفاق بلافاصله رخ نداد، هر چند خانم جکسون همسایه‌ی انتهای خیابانمان برای هر گوش مفتی که گیر می‌آورد وراجی می‌کرد که مامان حتی زمان زنده‌بودن بابا هم همین‌طور بوده. اما من می‌دانستم این حرف درست نیست.

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • 0

    پسرم کتاب به‌ دست، سلانه‌سلانه از سالن بیرون آمد. عینکش را نزده بود. می‌دانستم دلیلش حس قلدرمآبانه‌ای بود که در آن لحظه داشت. تو به یه دختر گفتی با قورباغه خفه بشه؟ صریح و ساده پاسخ داد «بله.» شگفت‌انگیز بود که به‌عنوان یک پسربچه‌ی هشت ساله، چندان نگران این نبود که پدر و مادرش از دستش ناراحت شوند.

  • تصویر کاربر

    • مهرناز بهروش
    • 0

    خیلی خوشحال بودم که به مطالعه بیشتر از بازی‌های کامپیوتری علاقه داشت. می‌دانستم عشق به کتاب را از مادر کتابدارش به ارث برده، بااین‌حال دوست داشتم فکر کنم کتاب‌هایی که در دوران بارداری جیمی برایش خوانده بودم هم نقشی در این عشق داشته.

عیدی