30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
رمان ایرانی
ستاره‌ها مسیر را نشانت می ‌دهند

ستاره‌ها مسیر را نشانت می ‌دهند

(10)

5,720,000ریال

5,148,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
3082

علاقه مندان به این کتاب
13

می‌خواهند کتاب را بخوانند
6

کسانی که پیشنهاد می کنند
8

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب ستاره‌ها مسیر را نشانت می ‌دهند

انتشارات صدای معاصر منتشر کرد:
می‌گویند آدم‌ها با آرزوهایشان آزمایش می‌شوند…
درست می‌گویند!
اما هرگز فراموش نکن، اگر تاریکی نباشد… هیچ ستاره‌ای نمی‌درخشد!
اگر حس کردی میان تاریکی‌های این راه گم شده‌ای، فقط کافیست به آسمان نگاه کنی!
ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند!
فروشگاه اینترنتی 30 بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند اثر زهرا ارجمندنیا و فاطمه غنی

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند از سایت گودریدز امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.

معرفی رمان ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند:

ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند ششمین اثر زهرا ارجمندنیا نویسندهٔ جوان ایرانی است که با همکاری فاطمه غنی نوشته است. ستاره‌ها مسیر را نشانت می دهند، روایتی است از یک خانوادهٔ نسبتاً مذهبی است، خانواده‌ای که دخترشان دست به کار خطرناکی می‌زند و به همین خاطر پا در مسیر پرپیچ‌و‌خمی می‌گذارد و زندگی‌اش برای همیشه تغییر می‌کند.

چرا باید این رمان را بخوانیم؟

رمانِ ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند بر دو شخصیت اصلی متمرکز است و نویسنده در کنار تعریف‌کردن داستانی عاشقانه، به معضل‌های اجتماعی‌ای پرداخته که در زیرپوست شهر در جریان است که شاید بسیاری از افراد از آن بی‌اطلاع باشند که همین طیف تاریکی به داستان بخشیده است. داستان از دوران کودکی شخصیت اصلی شروع می‌شود و اتفاقی جنجالی باعث می‌شود ماجرا رنگِ تازه‌ای به خود بگیرد. نویسنده برای نوشتن این رمان از زندگی مردم عادی الگو گرفته است و شما به راحتی می‌توانید با تمام شخصیت‌های آن ارتباط برقرار کنید. اگر به رمان‌های ایرانی علاقه دارید حتماً این رمانِ زیبا و متفاوت را بخوانید.

جملات درخشانی از کتاب ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند:

«از جایم بلند شدم. تمام تلاشم را کردم که ذوقم را نشان ندهم؛ فقط وقتی به کنار آقاجان رسیدم، خم شدم و گوشه‌ی سرش را که از کلاه بیرون زده بود، محکم بوسیدم. زبانش غر زد و چشمانش برق...! عصرها، همین‌که آفتاب کمی خودش را کنار می‌کشید و ابر در آسمان پیدا می‌شد، آقاجان عادت داشت بساط نوشتنش را روی ایوان پهن کند! یک میز پایه‌کوتاه چوبی مقابلش قرار می‌داد که خودش سفارش داده بود برایش بسازند. روی میزش دوات و قلم‌هایش را می‌چید و بعد به‌سراغ باغچه می‌رفت. به گل‌ها که آب می‌داد و بوی نم خاک همه‌جا را پر می‌کرد برمی‌گشت. روی تکه‌موکتی که مامان برایش انداخته بود، می‌نشست، میز را جلویش می‌کشید و بعد کارش را شروع می‌کرد! بیشتر اشعار حافظ را قلم می‌زد، گاهی هم سراغ غزلیات شمس و مولوی می‌رفت! عصرهایی که خانه بودم، زودتر از او به ایوان می‌رفتم. گوشه‌ترین قسمتش و در جوار گلدان‌های شمعدانی می‌نشستم و بعد به صدای بادی که میان برگ‌های درخت خرمالو می‌پیچید و با صدای قلم او آمیخته می‌شد، گوش می‌کردم! آقاجان عادت داشت همیشه یک عبا روی شانه‌اش بیندازد، یک کلاه سبز کوچک هم روی موهای سفیدش می‌گذاشت، سید نبود؛ اما همه در محله سید صدایش می‌کردند!»

«دفترچه‌ی بنفش‌رنگم را از داخل کشو بیرون کشیدم و چیزی نگفتم. کمی همان‌جا روی تخت نشست و وقتی حسابی غرهایش را زد، از اتاق بیرون رفت! با رفتنش لبخند هم از روی لب‌های من پرکشید. وقت کار، جدیت اولین چیزی بود که به آن احتیاج داشتم! آدرس سایت را با آدرس نوشته‌شده داخل دفترچه مطابقت دادم و بعد شروع کردم. کارِ زیاد زمان‌بری نبود. ابتدا امنیت سایت را چک کردم و بعد با «ویرشارک» محیط پروتکل را بررسی کردم و با ایمان به مهارت‌های لینوکسم که تمام ابزارهای موردنیاز را در اختیارم می‌گذاشت، کار را شروع کردم. قصدم ابتدا رسیدن به اطلاعات و بعد کراش سیستم بود. اول با حمله‌ی «دامپستِر دیو» تمام اطلاعاتی که حتی در فولدرهای شخصی و سطل زباله بود ذخیره کردم و بعد با دادن یک‌سری اطلاعات ویروسی و متناوب به سیستم، کراشش را شروع کردم. برخلاف تصورم، تایم چهل دقیقه‌ای تبدیل به یک‌ساعت شد؛ اما وقتی کارم تمام شد و چشمانم از موفقیت برق زدند، تمام خستگی انگشت‌ها و گردنم از جانم بیرون رفت. می‌دانستم یک‌روز از دست این کار، آرتروز گردن و دست می‌گرفتم؛ اما برایم مهم نبود! نگاهی به قاب عکس روی میز کوتاه انداختم و با اخم عمیقی روی عکس را لمس کردم. لبخندش آن‌قدر زنده و واضح بود که هیچ‌وقت فراموشم نمی‌شد. سرم را کج کردم و بعد ارسال پیام اتمام کار برای شخص مورد نظرم، یک‌بار دیگر آخرین ایمیلم را هم بررسی کردم. متنش ذهنم را حسابی مشغول کرده بود.»

«خانواده‌ی من، یک خانواده‌ی شلوغ و پرجمعیت نبود؛ اما به‌واسطه‌ی شرایط، خانه‌ی ما همیشه شلوغ به‌نظر می‌رسید. عزیز و پدرجان که تصمیم گرفتند برگردند یزد و در شهر و دیار خودشان زندگی می‌کنند، حساسیت مقطع ارشد در دانشگاه به پریماه، خاله‌ی هم‌سن و هم‌بازی کودکی‌هایم اجازه‌ی رفتن به او نداد. برای همین آنها که دیگر نفس‌شان از هوای تهران بالا نمی‌آمد، راهی شدند و یکی از اتاق‌های خانه‌ی قدیمی‌ساز ما، سهم پریماه شد. کیان هم... او را از وقتی یادم بود در خانه‌ی خودمان دیده بودم. چهارده‌سالش بود که کاملاً هم‌خانه‌ی ما شد و در نوزده‌سالگی، خودش را از ما جدا کرد. بااین‌حال هر هفته، دوشب را طبق یک قرارداد ازپیش‌تعیین‌شده و ذهنی، برای شام پیش‌مان می‌آمد. یازده‌سال بود که این رسم شب‌های چهارشنبه و پنجشنبه‌ی این خانه بود. آقاجان هم از چشم‌بازکردنم همراه‌مان بود. درواقع ما همراهش بودیم. نرگسی که رفت، تنهایی آن‌قدر به او فشار آورد که خواست باهم زندگی کنیم. بابا خانه‌ی آپارتمانی کوچک‌مان را فروخت و آقاجان هم پس‌اندازش را وسط گذاشت و این خانه را خریدند. همین قدر ساده، خانواده‌ی چهارنفره‌ی ساکت‌مان، بزرگ‌تر شد. دیگر فقط من، بابا، مامان و سایان نبودم؛ آدم‌های دیگری هم به ما متصل بودند که بودن‌شان پررنگ بود.»

اگر از خواندن کتاب ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب هنوز همونم اثر دیگری از زهرا ارجمندنیا نویسندهٔ جوان است. این کتاب دربارهٔ دختری به نام شانا است که در هجده سالگی برای ادامهٔ تحصیل به استرالیا می‌رود. او در آن‌جا ماجراهای مختلفی را پشت‌سر می‌گذارد، عاشق می‌شود و رو به خوشبختی می‌رود اما دست سرنوشت برنامهٔ دیگری برای او دارد و او مجبور می‌شود به ایران بازگردد.

دربارۀ زهرا ارجمندنیا: نویسندهٔ کتاب ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند

ستاره‌ها مسير را نشانت مي ‌دهند

زهرا ارجمندنیا نویسندهٔ جوان و بااستعداد، در سال 1374 به دنیا آمد. او دانش‌آموختهٔ رشتهٔ روانشناسی در مقطع کارشناسی است و نوشتن را از 15 سالگی آغاز کرد. سه اثر چاپ‌شده در ایران دارد و چهار اثر در دست چاپ نتیجهٔ فعالیت‌های او است.

دربارۀ فاطمه غنی: نویسندهٔ کتاب ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند

فاطمه غنی در سال 1376 به دنیا آمد. او دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشتهٔ روانشناسی بالینی است. ستاره‌ها مسیر را نشانت می‌دهند اولین گام جدی او در عرصهٔ نوشتن بود و بعد از آن با دو کار در دست نگارش به نام‌های «دلنواز» و «معجزهٔ سراب» به نوشتن برای مخاطبانش ادامه داد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (4)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • امنه فرجی
    • پاسخ به نظر

    داستان قشنگی داشت

  • تصویر کاربر

    • ستایش محمدمیرزا
    • پاسخ به نظر

    بسیار زیبا. قلم قوی. و سوژه جدید و جذاب. 🌱قلمت مانا نویسنده عزیز

  • تصویر کاربر

    • ملیکا نیک خواه
    • پاسخ به نظر

    خیلی کتاب قشنگی هست من دوستش داشتم

  • 1
  • 2

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی