فصل وصل

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
277

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب فصل وصل

انتشارات شقایق منتشر کرد:
تکان اتابک را از گوشه چشم دید. چرخیدنش سمت او و نفس گرفتنش را هم؛ اما هنوز نمی توانست از جایش تکان بخورد. دلش فقط می خواست کسی کنارش بود و یک دل سیر گریه می کرد برای دل بیی تاب و افسار گسیخته اش؛ اما انگار غدد اشکی هم با او سر لج افتاده بودند، آنجا که نباید پرکار می شدند؛ می باریدند و حالا انگار خشک سالی گرفته بودند. صدای گرم و آرام اتابک او را از میان افکار بی سر و ته خودش بیرون کشید. - می دونم پیاده روی کردی و خسته ای؛ ولی... فکر کردم اینجا، اون بالا، جایی که به جز من و تو و خدا کس دیگه ای حضور نداره راحت تر بتونیم با هم حرف بزنیم تا اگه تو بخوای دعوا کنی، بد و بیراه بگی یا حتی دلت بخواد منو بزنی، احت باشی و از کسی خجالت نکشی. اشاره اتابک به بالای تپه رو به رویشان بود؛ اما جمله هایی که گفت بیشتر به نظر الهه آمدند تا ارتفاعی که تپه داشت. خسته که بود؛ اما... یعنی واقعا می توانست دست روی او بلند کند و تمام عقده هایی که در دلش سنگ شده بودند سرش خالی کند یا نه؟
فروشگاه اینترنتی 30 بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی