نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات خوب منتشر کرد:
ماجرای در زمانهی پروانهها در کشور دومینیکن و در زمان دیکتاتوری رافائل تروخیو میگذرد. سه خواهر به مبارزه با دیکتاتوری بر میخیزند. یکی از خواهران که پیش از همه مبارزه را آغاز کرده خود را پروانه نامیده و حالا این سه خواهر در میان همگان به پروانهها شهرت یافتهاند.
اینجا همیشه از این اتفاقها میافتد. هر روز و هر شب دست کم یک نفر به گریه میافتد، کنترلش را از دست میدهد و فریاد میزند. هق هق یا ناله و زاری میکند.
میتروا میگوید بهتر است راحت باشیم اما هرگز خودش این کار را نکرد. راه دیگر این است که یخ بشوی و هرگز نشان ندهی چه احساسی داری و از فکرهایت حرف نزنی. بعد یک روز از اینجا بیرون میروی آزاده آزاد اما تازه کشف میکنی قفل شدهای و کلیدش را جایی در اعماق قلبت انداختهای که نمیشود بیرون آورد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب در زمانه پروانهها از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب در زمانه پروانهها از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ ملی منتقدان کتاب در سال 1994
در زمانۀ پروانهها رمانی است که از دنیای ادبیات پا را فراتر گذاشته است، رمانی تاریخی نوشته خولیا آلوارز شاعر و نویسندۀ برجستۀ آمریکایی دومینیکیتبار. روایتی از زندگی زنانی که تاریخ جهان را تحتتاثیر خود قرار دادند و سرنوشتشان چنان تکانهای به جهان وارد کرد که روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان -۲۵ نوامبر- به یاد آنها و برای آگاهیرسانی در این زمینه نامگذاری شد. در زمانه پروانهها روایتی داستانی است از سرنوشت خواهران میرابال در دوران دیکتاتوری تروخیو در جمهوری دومینیکن. بخشی از کتاب از زبان خواهران میرابال روایت میشود و بخش دیگری دربارۀ این خواهران است. این کتاب اولین بار در سال 1994 منتشر شد و داستان آن بر پایۀ واقعیتهای تاریخی شکل گرفته است.
«کتاب در زمانۀ پروانهها یکی از زیباترین، دلخراشترین و زندهترین کتابهایی است که تابهحال خواندهام. اثری غنی از داستانهایی تاریخی که بر اساس زندگی خواهران میرابال، قهرمانان انقلابی که با تروخیو مخالفت کرده و جنگیدند نوشته شده است.» - نیویورک تایمز
«آلوارز با رمانهایی مانند «در زمانۀ پروانهها» و «چگونه دختران گارسیا لهجۀ خود را از دست دادند» مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و فهرست پرفروشترینها در سراسر قارۀ آمریکا را تسخیر کرد. آلوارز به بسیاری از نویسندگان لاتین کمک کرد تا وارد جریان اصلی ادبیات شوند.» - فرانسیسکو کانتو، نقد کتاب نیویورک تایمز
«رمانی زیبا و حساس... داستانی جذاب از شجاعت، میهنپرستی و فداکاری.» - پیپل
در زمانه پروانهها کتابی زیبا و دلخراش از زندگی واقعی خواهران میرابال است. شخصیتهایی بسیار قوی که در برابر دیکتاتوری تروخیو ایستادند، هر چند که حاکم جبار انتقامش را از آنها گرفت، اما سرنوشت خواهران میرابل تروخیو را رسوا کرد.
«مشغول کندن شاخههای خشک درخت مرغ بهشت است. هر بار که صدای اتومبیلی را میشنود، به آن تکیه میدهد. زن هرگز خانۀ قدیمی را در پسِ پرچین ختمی درختیهای سربهفلک کشیده در خمِ جادۀ کثیف نخواهد یافت. بهخصوص وقتی گرینگویی دومینیکنی با اتومبیل کرایهای و نقشهای در دست دنبال نام خیابانها بگردد! دِدِه امروز صبح در آن موزۀ کوچک به تلفن او جواب داده بود. آیا میتواند دِدِه را ببیند و با او دربارۀ خواهران میرابال گفتوگو کند؟ اینجا زاده شده اما سالهاست که در آمریکا زندگی میکند. برای همین هم متأسف است، چون اسپانیاییاش خیلی خوب نیست. آنجا خواهران میرابال را نمیشناسند. برای این نیز متأسف است، چون فراموش کردن آنها جنایت است. این قهرمانانِ گمنامِ مخفی و چه و چه. خدای من! یکی دیگر. پس از سیوچهار سال مراسم یادبود، مصاحبه و معرفی نام نیکِ رفتگان دیگر تقریباً متوقف شده بود. چند ماه است که دِدِه میتواند به زندگیاش بپردازد. اما مدتهاست که به مراسم نوامبر تن داده. هر سال که بیستوپنجم نوامبر فرامیرسید، سروکلۀ آدمهایی از تلویزیون پیدا میشود. همیشه هم مصاحبههای اجباری در کار است.»
«باید مهمانیهای کوچکی ترتیب بدهد و درست وقتیکه کمک لازم دارد، از خواهرزادهها هم خبری نیست. اما الان که ماه مارس است. یا مریم مقدس! هفت ماه نمیتواند در گمنامی به سر برد؟ «امروز عصر چطور است؟... بعدش قرار دیگری دارم.» دِدِه به صدای آن سوی خط دروغ میگوید. باید دروغ بگوید وگرنه مدام میآیند و بیشرمانهترین سؤالها را میپرسند. از آن سوی خط رگباری از تشکر میبارد و دِدِه به مزخرفات وارداتیِ زبان اسپانیاییِ زن پوزخند میزند. میگوید: «از رفتار گرم و بیغلوغشتان ممنونم.» بعد میپرسد: «پس اگر از سانتیاگو بیایم، باید سالکدو را ادامه بدهم؟». «دقیقاً. بعد از اینکه یک درخت بسیار بزرگ آناکائویتا را دیدید، بپیچید به چپ.» زن تکرار میکند: «یک... درخت... بسیار... بزرگ.» همه را یادداشت میکند! «بپیچم به چپ. اسم آن خیابان چیست؟» دِدِه که برای فرونشاندن بیحوصلگیاش کاغذی را خطخطی میکند میگوید: «درست کنار آن درخت جاده است. اسم ندارد.» پشت پاکت نامهای که کنار تلفن موزه جا مانده، طرح درخت غولپیکری را کشیده، پر از گل و شاخههایی که به آن سوی لبۀ پاک رفتهاند.»
«زن را بهسرعت داخل خانه میگرداند، اتاق خواب مامان، اتاق من و پاتریا اما بیشتر اتاق من، چون پاتریا خیلی زود ازدواج کرد، اتاق مینروا و ماریا ترسا. بیهیچ اشارهای به اینکه از وقتی پدر و مادرش باهم نمیخوابیدند، آن اتاقخواب دیگر از آن پدرش بود. عکسهای دخترها به دیوار آویزان است؛ عزیزکردههایی قدیمی که اکنون هر نوامبر پوسترها را میآرایند؛ این عکسها که روزگاری عکسهای خصوصی بودند، چنان معروف شدهاند که دیگر برای دِدِه آن خواهرانی نیستند که او میشناخت. دِدِه در گلدان روی میز کوچک، زیر عکسها، ارکیدهای ابریشمی گذاشته است. هنوز احساس گناه میکند که نذر مادرش را ادامه نمیدهد و هر روز گل تازهای برای دخترها در گلدان نمیگذارد. اما حقیقت این است که با شغلی که او دارد، گرداندن موزه و کارهای روزمرۀ خانه، دیگر وقتی برای این کار ندارد. نمیشود هم زنی مدرن بود و هم احساساتی قدیمی داشت. علاوه بر این، ارکیدۀ تازه برای کی؟ به آن چهرههای جوان نگاه میکند و میداند که بیش از همه برای خودش در آن سن دلتنگ است. مصاحبهکننده روبهروی عکسها میایستد، دِدِه منتظر است او بپرسد هریک از آن عکسها، کدام یکیشان است و هنگامی که آن ماجرا اتفاق افتاد چند سال داشتند، از آن پرسشهایی که دِدِه برایشان پاسخهایی حاضر و آماده داشت و بارها به دیگران تحویل داده بود.»
خواهران میرابال زنانی هستند از جنس آدمهای کوچه و خیابان، زنانی که شوهرانشان در بازداشتگاههای حکومت دیکتاتوری اسیرند و آنها بیرون از زندان و پشت دیوارها با وجود ترس دست از مقاومت برنمیدارند. تروخیو در تمام سی و یک سالی که در دومینیکن حکمرانی کرد جوانان و دانشجویان و زنان بسیاری را تنها به جرم مخالفت به قتل رساند. با این حال سودای آزادی همان چیزی بود که سبب میشد بسیاری از مردم آزاده از پا ننشینند و شبکههای مخفی علیه حکومت دیکتاتوری و نظامی تشکیل بدهند. خواهران میرابال و همسرانشان عضو یکی از همین شبکهها بودند. پاتریا، مینروا و ماریا که میان دوستان مبارزشان به پروانهها مشهور بودند. نظامیان تروخیو در یکی از حملات گستردهشان برای مبارزه با آزادیخواهان ماریا ترسا و مینروا را همراه همسرانشان را به زندان انداختند، فشارهای بینالمللی سبب شد دو خواهر آزاد شوند، اما تروخیو میدانست بیرون بودن آنها چه تبعاتی دارد. در گام اول برای آزار و اذیت میرابلها شوهران زندانیشان را به زندانی در دور دست و در منطقهای کوهستانی برد تا آنها برای دیدار با شوهران زندانی به مرارت و سختی بیفتند و بعد نقشهی شومش را عملی مرد. در یکی از روزهایی که سه خواهر برای ملاقات به سمت زندان میرفتند، ماموران تروخیو جاده را به روی آنها بستند، با باتوم و سنگ به سه خواهر حمله کردند و بعد آنها را خفه کردند و در نهایت جسدها را به ماشین منتقل کردند و اتومبیل میرابالها را به ته دره انداختند و رسانههای دولتی در اختیار دیکتاتور و نظامیها خبری منتشر کردند، مبنی بر «تصادف دلخراش به دلیل اهمالکاری راننده».
در 25 نوامبر سال 1960 سه خواهر زیبا بر اثر چپ شدن ماشینشان به پایین صخرهای 150 فوتی در ساحل شمالی جمهوری دومینیکن پرت شدند. روزنامۀ رسمی دولت مرگ آنها را تصادف گزارش کرد و ذکر نکرد که خواهر چهارم آنها هنوز هم زنده است و همچنین توضیح نمیدهد که این خواهران از مخالفان اصلی دیکتاتوری ژنرال تروخیو بودند. اما اصلاً نیازی به این توضیحات نیست چون همه خواهران میرابال معروف به پروانهها را میشناسند. خولیا آلوارز در این رمان خارقالعاده، از زندگی این خواهران در طول دههها صحبت کرده است و آنها در زمانۀ پروانهها داستان زندگی خودشان را بازگو کردهاند. از درگیریهای مخفیانه تا تیراندازی و توصیف وحشتهای روزمرۀ زندگی تحت حکومت تروخیو، آلوارز این پروانههای شهید را دوباره در رمانش زنده میکند و از شجاعت، عشق و هزینههای انسانی سرکوب سیاسی میگوید.
رافائل لئونیداس تروخیو آنتاگونیست اصلی کتاب زمانۀ پروانهها است. او دیکتاتور خود منصوب جمهوری دومینیکن و فرمانروایی خشن بود که اطاعت کامل از همگان را طلب میکرد و اعمال ظالمانه و ناعادلانۀ بسیاری را در حق مردم خود مرتکب شد. او مردم را بدون محاکمه حبس میکرد، زمینهایشان را مصادره میکرد یا به اموال آنها تعرض کرده و آنها را شکنجه میکرد. او گرچه متأهل بود اما روابط زیادی با دختران جوانی داشت که آنها را در اموالش در سراسر کشور نگه داشته بود و بعدها او را متجاوز به عنف خواندند. تروخیو برای آزار مخالفانش تنها به شکنجه و زندان و آزار بسنده نمیکرد، خواهران میرابال (همه به جز دِدِه) را هنگامی که بیش از حد با او مخالفت میکنند، به قتل رساند.
پاتریا:
بزرگترین خواهر میرابال و بسیار مذهبی است. او مدام به دنبال نشانهای از طرف خداوند است و در عوض شوهرش پدریتو را پیدا میکند و در سن 16 سالگی با او ازدواج میکند. ایمان او در طول زندگی به شدت متزلزل میشود. او سقط جنین فرزند سومش را بهعنوان مجازات خداوند نسبت به خود در نظر میگیرد و همین او را به سمت افسردگی مذهبی سوق میدهد. ایمانش بعداً در سفری زیارتی با مادر و خواهرانش دوباره تقویت میشود و سه فرزند دارد. او نیز یک انقلابی است و یک گروه انقلابی مسیحی راهاندازی کرده و آن را با گروه انقلابی خواهرش مینروا ادغام کرده است.
مینروا:
سومین خواهر میرابال و مطمئناً سرسختترین آنهاست. او بیشتر زمانش را صرف دانشکدۀ حقوق میکند و در بزرگسالی موفق میشود آن را به پایان برساند؛ گرچه تروخیو مجوز قانونی کار او را برای انتقام نزد خود نگه میدارد. او قبل از اینکه وارد رابطه با مانولو در دانشکدۀ حقوق آشنا شود و با هم ازدواج کنند رابطۀ کوتاهی با رهبر انقلاب «لئو» برقرار میکند. او دو فرزند دارد.
دِدِه:
دومین خواهر میرابال است. او به اندازۀ خواهرانش در مورد انقلاب مطمئن نیست و به همین دلیل احساس ضعف میکند. او ن میخواهد به انقلاب بپیوندد چون معتقد است انقلاب در نهایت منجر به مرگ میشود و بنابراین از فعالیتهای خواهرانش کناره میگیرد. او از شوهرش بهعنوان بهانهای برای نپیوستن به جریان انقلاب استفاده میکند چون شوهرش نمیخواهد او در انقلاب دخالت کند و این درگیری تقریباً ازدواج آنها را از بین میبرد. او مدام نگران خواهرانش است و به آنها میگوید کشته خواهند شد. او سه فرزند پسر دارد.
ماریا ترسا:
کوچکترین چهار خواهر است. او با لئانوردو ازدواج میکند و یک دختر به نام ژاکلین دارد. او زمانی که با خواهرش مینروا زندگی میکرد به انقلاب پیوست. او به این انقلاب میپیوندد چون میخواهد احساس کند لایق شوهرش است.
• کتاب «در زمانه پروانهها» در سال 2004 در برنامهای به نام یک کتاب شیکاگو بهعنوان کتاب برترِ سال شیکاگو انتخاب شد.
• در سال 2001 از کتاب در زمانه پروانهها فیلمی با همین نام به کارگردانی مارینو بارسو ساخته شد که در آن هنرپیشگانی همچون سلما هایک و مارک آنتونی به ایفای نقش پرداختند.
• خاطرات یک ابله سیاسی اثر نویسنده، فمنیست، فعال سیاسی، مترجم و فیلمساز صربستانی یاسمینا تشانویچ است. این کتاب گزارش دست اول یک خبرنگار زن از زندگی عادی در بلگراد بزرگترین شهر در کشور صربستان، تحت بمباران ناتو است. او در این کتاب از زندگی خودش و مردم عادی در این شهر میگوید.
• سور بُز رمانی از ماریو بارگاس یوسا، برندۀ جایزۀ ادبیات پرو است. داستان این کتاب در جمهوری دومینیکن میگذرد و نویسنده در آن به آخرین روزهای حکومت دیکتاتوری رافائل تروخیو بر جمهوری دومینیکن از سه منظر پرداخته است: از نگاه قاتلان او در سال 1961، صبح آخرین روز زندگی رافائل تروخیو تا لحظۀ ترور و یک شخصیت خیالی به نام اورانیا کابرال که پس از 35 سال به زادگاهاش بازگشته است.
خولیا آلوارز، شاعر و نویسندۀ برجستۀ آمریکایی دومینیکنیتبار، در سال 1950 در خانوادهای سیاسی و در شهر نیویورک آمریکا به دنیا آمد. خانوادۀ او در دهۀ 1950 برای ادامۀ زندگی به جمهوری دومینیکن بازگشتند ولی به دلیل فعالیت سیاسی پدر و عمویش، باز هم مجبور شدند به آمریکا مهاجرت کنند. وی دورۀ دبیرستان و دانشگاه را در ایالات متحده گذراند و استعدادهای ادبیاش، که سرشار از گنجینههای ادبی شفاهی بومیان دومینیکن بود، در بستر غنی ادبیات و شعر آمریکایی و اروپایی خیلی زود شکوفا شد. در سال 1991 نخستین رمان او با نام «چگونه دختران گارسیا لهجۀ خود را از دست دادند» منتشر شد. پس از آن رمانهای «در زمانۀ پروانهها در سال 1994، «یو!» در سال 1997 و «به نام سالومه» در سال 2000 منتشر شدند. مجموعه اشعارش به نام «آن سوی دیگر» در سال 1995 منتشر شد. او داستانهایی برای کودکان و نوجوانان نیز نوشته است. خولیا آلوارز برندۀ جوایز متعددی از مجامع ادبی و دانشگاههای سراسر جهان نیز شده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.