

پست چی نرودا
انتشارات پژواک کیوان منتشر کرد:
ناگهان.....
شاعر نگاه خود را به سقف انداخت. به نظر می رسید که چیزهایی را مشاهده می کند که بین تیرهای سقف با نام های دوستان مرده اش می درخشیدند. پستچی از لرزش دیگر او فهمید که گرمای بدن او بالا رفته است. با صدایی بلند ماتيلده را صدا کرد. حضور سربازی که برای تحویل مدرکی به راننده ی آمبولانس آمده بود، او را منصرف کرد. نرودا کوشش کرد تا به سوی پنجره گامی دیگر بردارد. ولی گویی بحران تنگی نفس بر او چيره شد.
برای متوقف کردن آن دانست که توان او فقط در سرش جای دارد. لبخند و صدای شاعر به هنگامی که بدون نگاه با او صحبت می کرد، ضعیف شدند.
و خونين، شعری خونین، شعری بر لب های شاعر نقش بست که خود او هم متوجه سرودن آن نشد. وليكن ماريو به هنگامی که پنجره را باز کرد و باد سایه روشن را جابه جا کرد آن را شنيد.
«من به دریای پیچیده در آسمان باز می گردم.
سکوت میان این موج و دیگر موج
و قله ای پر خطر، برقرار می سازد
زندگی می میرد، خون آرام می گیرد
تا جنبشی نوین طغیان کند
و ندای حق، دوباره طنین انداز شود.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این مترجم













