نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات آفتابکاران منتشر کرد:
اولانا کف قطار نشست و زانو بغل گرفت. فشار بدن های عرق کرده و گرم را کنارش حس می کرد. بیرون قطار مردم خودشان را با تسمه به قطار بسته بودند و بعضی هم روی پله ها نرده را گرفته بودند. یکی از مردان افتاد و فریادهای خفیفی به گوش رسید. قطار حسابی زهوارش در رفته بود و چهارپاره آهن کهنه بود. تکان ها طوری بود که انگار از روی سرعت گیر رد می شوند و اولانا بی اختیار می افتاد روی زن بغل دستی اش و می خورد به چیزی که زن روی پاهایش گذاشته بود. کاسه ای بزرگ.
دامن لنگی زن پر از لکه بود. لکه هایی شبیه خون، اولانا مطمئن نبود، چشمانش می سوخت. حس می کرد سنگریزه و فلفل توی چشمش پاشیده اند. اولانا توی کاسه را نگاه کرد. سر دختربچه ای را دید که گویی به صورتش خاکستر مالیده بودند، گیس های بافته، و چشمانی که سفیدی شان برگشته بود و دهانی باز مدتی به آن خیره ماند و بعد روی برگرداند. یکی جیغ کشید.
زن گفت: «می دونین چقدر طول می کشید این گیس ها رو براش ببافم؟ آخه موهاش خیلی پرپشت بود.» موهای بافت دخترک از جلوی چشمانش دور نمی شد.در خیال مادر را می دید که موهای دخترش را می بافد و پیش از این که با شانه چوبی فرق برایش باز کند، انگشتانش را به روغن آغشته می کرد.
از متن کتاب
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.