

دل بستن و دل بریدن
انتشارات جمهوری منتشر کرد:
به جای جنگیدن با هراسی که وجودم را گرفته بود، دعوتش کردم. دست از مقاومت کشیدم و اجازه دادم هر آنچه که می شود، بشود. شروع به خوشامد گویی به هراس کردم. و یک چیز دیگر: لحظه ای که خواستم بروم، لحظه ای که در برابر مرگ تسلیم شدم، همه چیز تغییر کرد. مثل این بود که کلیدی را زدم و ناگهان همه چیز از تاریکی به سمت نور درخشان و شفافی رفت. سوسک ها به یک دسته کبوتر سفید تبدیل شدند و پریدند. تاک ها به آفتاب گردان هایی زیبا با ساقه های بلند تبدیل شدند. جسدهای پوسیده به متعلقات قلبی من تبدیل شدند؛ خواهرانم، بهترین دوستم، مادربزرگم. آن مه غلیظ و خفه کننده که مرا در بر گرفته بود، به نوری گرم و سفید بدل شد و از درونم به بیرون تابید. توی آن همه نور، حس می کردم که در محضر پروردگارم. خدا بود. دیگر نه فرقی بین ما بود و نه جدایی. من درست وسط الهام بخش ترین بیداری عمرم بودم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این مترجم













