تا اون روز همیشه خونه یه جای امن بود؛ یه جا مثل بهشت تاریک. با خودم فکر میکردم اگه از این شهر برم هیچ والی دلش برام تنگ نمیشه اما اگه نرم دلم برای خودم تنگ میشه. با تمام وحشتم از رفتن، اینجا ـ تو شهری که هیچکس صدامو نمیشنوه ـ دارم غرق میشم. باید برم. شاید اینجوری صدامو پیدا کنم.
من خیلی دوسش داشتم و اولین کتابی بود که از صفحه ی اول هم جذبش شدم
بالاخره اگه ازم بپرسن کتاب مورد علاقهات چیه میتونم جواب بدم شاید کتاب برای همه خیلی جذاب نباشه اما تکتک کلمههای این کتاب به قلب من نفوذ کرد انگار من خودم اون وال بودم.
یکی از نکاتی که این کتاب رو فوقالعاده کرده اینه که انگار زندگی خودتونه و برای همین خیلی راحت میتونید با متن و شخصیت اصلی اون که یه وال هستش ارتباط بگیرید.