

انتشارات تندیس منتشر کرد:
«ويلاي مرواريد» را که نوشتم و منتشر کردم احساس کردم داستانش تمام نشده و پروندهاش بسته نشده. شخصيتهاي رمان در خواب و رؤيا ميآمدند و خودشان را نشان ميدادند. يعني که ما هنوز قصهي خود را کامل نگفتهايم. اين بود که تصميم گرفتم داستان ديگري، کاملتر و دربردارندهي ويرايش جديدي از داستان قبلي، فصلهاي جديد و البته گذشته و فرجام روشنتر شخصيتهايش بنويسم. حاصل اين تلاش شد «خيال خام» (گزيدهاي از کتاب) گرگين يکي از ماهيها را بلند ميکند و رو به من ميگيرد و ميگويد: «ميبيني مهندس! عين نقره ميدرخشه. ارزش اين ساحل به همين چيزاست. مال خلق زحمتکشِ، حيف نيست شماها با اين مأموريتهايي که نوکراي استعمار بهتون تحميل کردن آخرش اين ساحل رو نابود کنين؟»
به نريمان نگاه ميکنم و براي اينکه او وارد بحث با اين جوجه کمونيست نشود ميگويم: «مأموريت ما براي پيدا کردن منشأ اين مه عجيبه، شايد نفت باشه شايد هم نباشه، هيچي معلوم نيست. ما نوکر کشور خودمونيم.»
کار از کار ميگذرد و نريمان وارد بحث ميشود: «پسر جون دعا کن اين زير نفت باشه، اگه پول نفت نباشه همين خلق قهرمان از کشنگي همديگه رو ميخورن.»
رسول ميگويد: «اين مردم نون بازوشون رو ميخورن، نفت کجا بود؟ تا بوده کاشتن و خوردن.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













