

انتشارات اشراقی منتشر کرد:
زودتر از چیزی که فکرش را میکرد طعم بزرگ شدن را تجربه کرد، طعم از دست دادن را، طعم حقارت و بیکسی...
غرور بود یا جنم؟ بهتنهایی مشکلات زندگی را به دوش کشید و درست همان روزها به منجلاب کشیده شد، آنهم از سوی برادرش! برادری که بویی از مردانگی نبرده بود...
چه کسی فکرش را میکرد اینقدر ساده به سردسته باند قاچاق فروخته شود...
اما حامیای که خدا برایش فرستاده بود او را تا مرز عشق و جنون پیش برد...
ولیکن زندگی زخم بزرگش را بالاخره به او زد...
طی حادثهای تمام گذشتهاش را از یاد برد و همانند کودکی تازه متولد شده متوجه نشد چه نقشی در خانواده دارد...
حامی آن روزهایش باز هم سراغش آمده بود دریغ از ذرهای یادآوری و آشنایی...
رازهایی سر به مهر که برایش آشکار میشدند...
هیجان و دفتری مرموز که او را به گذشته پرت میکرد... گذشتهای که شاید فراموش شدنش به نفع شانا بود...
از سر ناچاری حامیاش را پس میزد و نمیدانست تمام اینها جلودار بردیا نمیشود... چنان سینه سپر کرد و پای عشقش ایستاد که عشق در پستوی دل شانا جوانه زد... گذشته آشکار میشد و دل شانا برای بردیا بیشتر میلرزید و کمکم متوجه میشد او همان مرد جذاب گذشته است!
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













