هر چه بیشتر نگاه کنیم، چهرهٔ خندانش حسِ گنگ آمیخته با نفرت را در ما برمیانگیزد. نه، این چهره خندان نیست. او به هیچوجه نمیخندد. دلیلش هم اینکه با دو دستِ مشتکرده ایستاده است. آدم وقتی دو دستش را مشت میکند و میفشارد، نمیتواند بخندد.
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات وال منتشر کرد:
«زوال بشری در میان نسل جوان محبوبیت ویژهای دارد، و در ژاپن بهعنوان دومین رمان پرفروش پس از کوکورو سوسهکی است.» ــ کومی پِرِس
زوال بشری حدیث نفْس خودِ دازای است؛ نویسندهای که زندگی پُرآشوبی داشت و پرداخت اعترافگونه و صادقانۀ زندگی، شاخصۀ آثارش شد. نویسندهای از مردمان ساده و صادق آیٔوموری که در برخورد با لایههای عمیق واقعیت جامعۀ شهری، قلمش تلخ میشود.حالا برای من نه خوشبختی وجود دارد نه بدبختی. روزگار میگذرد. من تاکنون فقط در رنج و مشقّت بسیار زیستهام. بله، در ”دنیای انسانها“ تنها اندیشۀ صادقانهای که میشود به درک آن رسید همین رنج و مشقّت است. روزگار میگذرد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب زوال بشری از سایت گودریدز امتیاز 4 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب زوال بشری از سایت آمازون امتیاز 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب زوال بشری که با عناوین «نه آدمی» و «دیگر انسان نیست» نیز منتشر شده است، یک رمان ژاپنی اثر اسامو دازای است که در سال 1948 منتشر شد. این رمان پس از مرگ این نویسندۀ ژاپنی منتشر شد و شاهکار این نویسنده محسوب میشود. زوال بشری دومین رمان پرفروش تاریخِ ژاپن است.
«دنیای دازای.. بازتابی از چخوف یا احتمالاً فرانسۀ پس از جنگ است... اما حساسیت ژاپنی در انتخاب و ارائۀ مطالبش دیده میشود. رمان دازای حتی با اصطلاحات غربی قابل درک است ولی اصلاً شبیه هیچ کتاب غربی نیست.» - دونالد کین، مترجم رمانهای دازای به زبان انگلیسی
زوال بشری یکی از آن کتابهای نادر است که در آن مرز بین واقعیت و تخیل محو شده است. اوسامو دازای صادقانه لحظهای را به تصویر کشیده که هر انسانی ممکن است در زندگی آن را تجربه کند و یک افشاگری بسیار گزنده و دلخراش از جنبههای تاریک بشریت را نشان داده است.
«سه عکس از آن مرد دیدم. اولی عکسی از دوران کودکی اوست، حدوداً دهساله است. دختربچههای زیادی دورهاش کردهاند؛ احتمالاً خواهرهای بزرگتر یا کوچکترش باشند و شاید هم دختربچههای فامیلند. کنار برکهاش در باغ ایستاده و هاکامای راهراه بیقوارهای بر تنش است؛ گردنش را حدود سی درجه به راست کج کرده و چه نفرتانگیز میخندد. نفرتانگیز! هر چند آدمهای زبل (منظورم آدمهایی است که به زشتی و زیبایی علاقهای ندارند) قیافهای به خود میگیرند که جالب نیست و اصلاً هیچچیز در وجناتشان نیست، به همین دلیل برای خوش خدمتی هم که شده چاپلوسانه میگویند: «چه پسر نازی!» اما چه تملّق پوچ و دور از واقعیتی؛ چون نه تنها کمترین و سادهترین حالت «ناز بودن» در چهرۀ خندان آن پسر پیدا نیست بلکه آنها تجربهای در درک زشتی و زیبایی دارند، تنها با یک نظر غرولندکنان خواهند گفت: «وای، چه بچۀ نفرتانگیزی!» و به سرعت، مثل هنگام پرتکردن حشرهای پُرمو از دست، عکس را خواهند انداخت.»
«از همه عجیبتر عکس سوم است. سن او و تاریخ عکس را نمیتوان تشخیص داد. موهای سرش تا حدودی سفید است و در گوشۀ اتاقی بسیار محقر ـ در این عکس بهوضوح پیداست که سه جای دیوار اتاق ریخته ـ نشسته و دو دستش را روی منقل گرفته است. این بار نمیخندد. هیچ احساسی ندارد. میتوان گفت به مردهای میماند که دو دستش را بر منقل گرفته و نشسته است. در واقع عکسی است گویای سیهروزی و نکبت آدمی. این تنها نکتۀ عجیب نیست. در این عکس، صورتش بهنسبت بزرگ افتاده و میتوانم بهدقت اجزای صورتش را بررسی کنم. پیشانیاش مثل بقیۀ آدمهاست، با همان چینوچروکها. ابرویش، چشمش، بینیاش و چانهاش همه عادیاند. اما هیچ حسی در این صورت نیست. هیچ تأثیری بر آدمی نمیگذارد. هیچ ویژگیای ندارد. به عکس نگاه میکنم و چشمانم را میبندم. خیلی زود صورتش را فراموش میکنم. دیوارهای خانه، حتی منقل کوچک آتش را میتوانم بهیاد آورم. با این همه، تأثیر صورت صاحب خانه خیلی زود محو میشود و هر چه سعی میکنم نمیتوانم آن را بهخاطر آورم.»
«در کودکی، در کتابهای مصوّر، تصویرهایی از مترو میدیدم و همیشه فکر میکردم که مترو را نه به عنوان وسیلهای ضروری و سودمند که تنها برای تفریح و لذت از قطارسواری در زیرزمین و در فضایی بسته طراحی کردهاند. از کودکی ضعیف و مریض بودم، برای همین زیاد در بستر دراز میکشیدم. همینطور درازکش، با خودم فکر میکردم ملافه و روبالشی بهکل بدردنخور و تجملیاند. وقتی فهمیدم اینها وسایل کاربردیِ سودمندی هستند که بیست سال از عمرم گذشته بود، آنوقت بود که از سبوعیت افسارگسیختۀ آدمی سخت شوکه شدم. چیزی به اسم گرسنگی نمیشناختم. این بدان خاطر نبود که در خانوادهای مرفه و بینیاز از غذا و لباس به دنیا آمده باشم، به هیچوجه چنین معنی احمقانهای نداشت. فقط نمیتوانستم بفهمم احساس گرسنگی چیست. میدانم حرف عجیبی میزنم، اما وقتی شکمم هم خالی میشد اصلاً به آن توجه نمیکردم. در دورۀ ابتدایی و راهنمایی، وقتی از مدرسه به خانه برمیگشتم اطرافیانم با سروصدای فراوان میگفتند: «حتماًگرسنهات شده. ما هم همینطور بودیم. وقتی تازه از مدرسه برمیگشتیم، شکممان بدجور خالی بود. ناتوی شیرین دوست داری؟ کاسترا با نان هم هست..»
رمان زوال بشری به صورت اول شخص روایت میشود و حاوی عناصر متعددی است که به رمان اتوبیوگرافیک نزدیک میشوند اما در واقع در ژانر نیمه اتوبیوگرافی جای میگیرد چون شخصیتهای کتاب همگی تخیلی هستند. دازای دقیقاً مانند قهرمان داستان زوال بشری پنج بار در طول زندگیاش دست به خودکشی زد تا اینکه در نهایت موفق شد با کمک معشوقش ، زنی به نام تومی یامازاکی، جان خود را بگیرد. بسیاری بر این باورند که زوال بشری در واقع وصیتنامۀ نویسنده است چون او مدت کوتاهی پس از نوشتن این اثر خودکشی کرد. نویسنده در زوال بشری به موضوعات تکراری زندگی خودش مثل خودکشی، بیگانگی اجتماعی و افسردگی پرداخته است.
زوال بشری یادداشتهایی است که از شخصیت اصلی داستان به جای مانده است. این کتاب داستانی تکاندهنده از زندگی مرد جوانی است که بین سنتهای یک خانوادۀ اشرافی ژاپنی و تأثیر افکار غربی گیر کرده است. یوزو شخصیت اصلی این کتاب و مردی پریشان است که قادر نیست خودِ واقعیاش را برای کسی آشکار کند، در عوض نقابی به چهره میزند و با شوخیهای توخالی و رفتار شوخطبعانه سعی میکند که ظاهرش را حفظ کند اما در نهایت به سمت خود ویرانگری میرود. زوال بشری از سه یادداشت تشکیل شده است که زندگی یوزو از اوایل کودکی تا اواخر بیست سالگی در این سه یادداشت شرح داده شده است. تلاشهای یوزو برای آشتی دادن خود با دنیای اطرافش از اوایل کودکی شروع میشود و تا دبیرستان ادامه مییابد، در همین دوران او دیگر کمکم تبدیل به دلقک شده تا بیگانگی خود را پنهان کند و در نهایت کارش به جنون میکشد.
در سال 2009، در صدمین سالگرد تولد دازای، فیلمی با اقتباس از کتاب زوال بشری ساخته شد. کارگردان این فیلم برندۀ جایزۀ آوای کولی در سال 1980 برای بهترین کارگردانی شده بود. در این فیلم توما ایکوتا در نقش یوزو به ایفای نقش پرداخته است. این فیلم در خارج از ژاپن با عنوان «فرشتۀ سقوط کرده» به بازار عرضه شد.
زوال بشری نوشتهای جاودانه از حس انزوای شخصیتی است که دوران کودکی سردرگمش در نهایت او را به مردی آشفته تبدیل میکند. مردی که نمیتواند ماهیت واقعی خودش را آشکار کند و بنابراین در عذاب است. اگر به خواندن رمانهای عمیق و جذاب علاقه دارید و از خواندن کتاب زوال بشری لذت بردید، به شما توصیه میکنیم کتابهای زیر را نیز مطالعه نمایید.
• آبلوموف اثری از ایوان گنچاروف نویسندۀ روسی است که در سال 1859 منتشر شد. این کتاب داستان زندگی شخصیتی به نام ایلیا ایلیچ ابلوموف است که زندگی را با تنپروری و خمودگی میگذراند. تن پروری و خمودگی برای او خستگی یا کسالت نمیآورد، بلکه به آن عادت کرده است و هر وقت در خانه است همیشه روی کاناپه لمیده و خواب است. هیچچیزی نمیتواند او را از این حالت خارج کند. کلمۀ ابلوموفیسم از این رمان وارد فرهنگ واژگان شده است و به شخصی میگویند که بسیار بیتفاوت، کُند، بیرمق، غیرفعال، بیحس، اهمالکار و خستهکننده است.
• کتاب دکتر ژیواگو اثر بوریس پاسترناک نویسندهٔ روسی است. این کتاب برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. دکتر ژیواگو داستان یک پزشک شاعر است که همزمان عاشق دو زن میشود و زندگیاش به انقلاب 1917 روسیه و سپس جنگ داخلی این کشور در سال 1918 گره میخورد و حوادث زندگی مسیر زندگیاش را تغییر میدهند.
شوجی تسوشیما در سال 1909 به دنیا آمد و در سال 1948 از دنیا رفت. او را با نام مستعار اوسامو دازای میشناسند. او رماننویس و نویسندۀ ژاپنی بود. او در سال 1923 پدرش را از دست داد و در سال 1927 شروع به تحصیل در رشتۀ ادبیات دانشگاه هیروساکی کرد. در این دوران به ادبیات علاقهمند شد. در حدود سال 1928 مجموعهای از نشریات دانشجویی را ویرایش کرد و برخی از آثار خود را در آن منتشر کرد. او زمانی دست از نویسندگی کشید که نویسندۀ مورد علاقهاش در سال 1927 خودکشی کرد. او از درس عقب ماند، به مصرف الکل روی آورد و در دسامبر سال 1929 دست به خودکشی زد اما زنده ماند و توانست سال بعد فارغالتحصیل شود. در سال 1930 در دپارتمان ادبیات فرانسۀ دانشگاه امپراتوری توکیو ثبتنام کرد ولی خیلی سریع از آنجا اخراج شد و بهخاطر فرار با یک دختر، خانوادهاش رسماً او را طرد کردند. او 9 روز پس از اخراج از دانشگاه امپراتوری توکیو، تصمیم گرفت همراه با زن دیگری خودکشی کند، آن زن درگذشت اما تسوشیما زنده ماند و یک قایق ماهیگیری او را نجات داد ولی به عنوان همدستی در مرگ آن زن متهم شد. خانوادهاش که از چنین وقایعی شوکه شده بودند سعی کردند با مداخله جلوی تحقیقات پلیس را بگیرند و او از هر اتهامی مبرا شد.
حال تسوشیما بهتر شد و در ایکاریگاسکی با هاتسویو ازدواج کرد. بلافاصله پس از آن، تسوشیما به دلیل ارتباط با حزب ممنوعۀ کمونیست ژاپن دستگیر شد و با اطلاع از این موضوع برادر بزرگترش کمک هزینۀ او را قطع کرد. تسوشیما مخفی شد اما برادرش در نهایت او را راضی کرد تا سوگند بخورد که هیچ دخالتی در کارهای حزب نداشته است تا از اتهامات مبرا شود و کمک هزینهاش را دوباره پرداخت کند، تسوشیما پذیرفت. پس از آن تسوشیما به قولش عمل کرد و کمی آرام گرفت. او با کمک نویسندۀ مشهور ماسوجی ایبوسه و ارتباطاتش توانست آثارش را منتشر کند و به شهرت برسد. چند سال بعد نقطۀ اوج نویسندگی تسوشیما بود. او با سرعتی عجیب مینوشت و برای اولین بار در داستان کوتاهی به نام «قطار» که در سال 1933 منتشر شد از نام مستعار «اوسامو دازای» استفاده کرد که این نام بعدها تبدیل به علامت تجاری او شد. تعدادی از محبوبترین آثار او مانند «زوال بشری» و «خورشید رو به غروب» از مهمترین آثار کلاسیک امروزی هستند. او بسیاری از آثارش را با الهام از نویسندگان مشهوری همچون ریونوسکه آکوتاگاوا، موراساکی شیکیبو و فئودور داستایوفسکی مینوشت. با اینکه او در ژاپن بسیار معروف است اما نسبتاً در دیگر نقاط ناشناخته باقی مانده است و تعداد انگشتشماری از آثارش به زبان انگلیسی در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. کتاب «زوال بشری» آخرین اثر او و محبوبترین اثرش در خارج از ژاپن است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
هر چه بیشتر نگاه کنیم، چهرهٔ خندانش حسِ گنگ آمیخته با نفرت را در ما برمیانگیزد. نه، این چهره خندان نیست. او به هیچوجه نمیخندد. دلیلش هم اینکه با دو دستِ مشتکرده ایستاده است. آدم وقتی دو دستش را مشت میکند و میفشارد، نمیتواند بخندد.
این میمون است، چهرهٔ خندان میمون. به چهرهاش چینوچروکهای نفرتانگیزی انداخته، تا حدیکه میخواهم «بچه چروکیده» صدایش کنم. واقعاً عکس عجیب و دهشتناکی است. حال آدم را بهم میزند. تا به امروز بچهای با این ریخت و قیافه ندیدهام. در عکس دوم هم، چهرهاش بهگونهای حیرتانگیز تغییر کرده.
اگر عکس گویای چیزی باشد که به آن «نشانههای مرگ» میگویند، درهرصورت باید احساسی، تأثیری، چیزی داشته باشد. چنان چیزی اگر بر پیکر انسان یا حتی بر پیکر اسبِ بارکش هم باشد، دیدنش مو بر تن آدم سیخ میکند و حسِ بسیار بدی میدهد. تاکنون یکبار هم چنین چهرهٔ عجیب و ناشناختهای از یک انسان ندیدهام.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
افکار تلخ و ویرانگر یک نویسنده که احتمال میره این کتاب نامهٔ خداحافظیش از زندگی باشه. واقعاً این کتاب خیلی عمیق و تکاندهندهست. سبک نویسنده رو دوست داشتم و بهنظر کتابی جذاب بود.
زوال بشری داستان بیگانی و تلاش یه مرد جوان ژاپنی برای یافتن معنا در میان سنتهای خانوادگی و تأثیرات غربه. بهنظرم داستانی متفاوت از ادبیات ژاپن پیشرو دارید که بسیار روتون تأثیر خواهد گذاشت.
کتاب زوال بشری که با نام نه آدمی هم منتشر شده، داستانی عجیب از زندگی یه مرد جوون ژاپنی هست که با افسردگی و افکار مختلف دستوپنجه نرم میکنه و سعی داره جایگاه خودش رو توی جامعه پیدا کنه.