نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات صدای معاصر منتشر کرد:
بیرون از حمام در پارچه ای سفید آغشته به خون توی یک لگن چیزی شبیه به یک سیب زمینی پخته است که دو چشم خیلی بزرگ دارد. موجودی درهم پیچیده و گنگ چشم هایش را آنقدر به هم فشار داده که انگار دلش نمی خواهد ذره ای از نور این دنیا درش نفوذ کند. مثل اینکه له شده باشد. چرا سالی عق نمی زند! فکر می کنی همین حالا است که او بالا بیاورد اما نمی آورد. سالی روی چیزهایی تمیز و تصنعی بالا می آورد! دست می برد توی لكن وان موجود واقعی را وارسی می کند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
فسخ رمانی از انسیه ملکان نویسندهٔ ایرانی است. این کتاب اولینبار در سال 1400 منتشر شد و ادامهٔ آثار قبلی ملکان است که در آن با به چالش کشیدن عشق سعی دارد به یکی از مهمترین آسیبهای اجتماعی جامعهٔ ما یعنی دروغ بپردازد. راوی رمانِ فسخ با عشق و آدمهایی مواجه میشود که سعی میکنند بر زندگیاش مسلط شوند و برای همین سعی میکند جایگاه خود را در زندگی محکم کند.
انسیه ملکان سعی کرده است تا رمان فسخ را طوری بنویسد که خواننده را به تفکر وادارد و او را بر مسند قضاوت بنشاند. مخاطب در انتهای این رمان بسیار نسبت به وقایع آن آگاه خواهد شد و به سادگی میتواند در این رمان عشق را به گونهای دیگر و از دید نویسنده تجربه کند. اگر به رمانهای ایرانی علاقه دارید و دوست دارید رمانی متفاوت را تجربه کنید، حتماً فسخ را بخوانید.
«دو دستم را محکم روی میز میکوبم و بعد زیر چانه میزنم و خیره به گلها میمانم. اگر سالی شبیه خاله آنا باشد! سالی را با موهای صاف و طلایی خیال میکنم که پیراهن صورتی چیندار تنش است با روبان دنباله بلند که روی کمرش بسته است. جوراب و کفشهای سفید برّاق اکلیلی. به پاهایم نگاه میکنم مثل پاهای لکلک دراز و لاغرند. به دستهایم نگاه میکنم ناخنهایم را از ته گرفتهام که زیرشان کثیفی جمع نشود. فقط یک لاک کمرنگ صورتی دارم که آن هم هیچ رنگش پیدا نیست. خاله آنا حتماً دستهای سالی را لاک قرمز زده است. قرمز پررنگ با ماتیک قرمز قرمز. عاشق رنگ قرمز است. خوب بلد است پیانو بزند از وقتی سن من بوده، دستهایش قشنگند مثل دستهای مامان باد کرده نیستند. مامان هیچوقت ناخنهایش را بلند نمیکند من الگوی بچّهها هستم معلّمها نباید قر و فر داشته باشند. نباید لاک بزنند و ماتیک داشته باشند. کفش پاشنه بلند ممنوع است. مانتوهای دراز با شلوارهای گشاد همیشه همین شکلی.»
«کتاب پرندگان را میآورم و شروع میکنم به خواندن. سالی از این اتاق به آن اتاق میرود و میآید. «پرندگان شکاری در طوفان به دنبال طعمه میگردند.» سالی میآید و کنارم روی زمین مینشیند. میخوانم پرندههای کوچک در باد گم میشوند و هوش و حواسشان را از دست میدهند. گیر میافتند در چنگال پرندگان شکاری. سالی کتاب را ورق میزند و عکس پرندهها را نگاه میکند. دست و پایش یخ کرده است. از سرما دستش را مشت کرده است و میلرزد. چای داغ برایش میآورم و پتو را دورش میپیچم. باد انگار وحشی شده است. شاخههای بید را بالا میبرد و مثل شلّاق توی آب حوض میزند. لادنها روی هوا پرپر شدهاند و در آب حوض میریختند. سالی توی خواب حرف میزند انگار خاله آنا را صدا میزند. دستهایش را مشت میکند و پتو را چنگ میزند. مثل وقتی که آب را چنگ میزد تا ماهیها را توی مشتش بگیرد. میترسم نگاهش کنم. شاید روح ماهیها توی خواب آمده بودند سراغش؟ دیده بودم که ماهیها را میگرفت و توی مشتش فشار میداد. از پنجره میبینم تخم قمریها روی زمین افتاده.»
«میرود آنطرف حیاط که باغچه را آب بدهد. دستمال را توی مشتم مچاله میکنم. ماشین بوی سیگار میدهد. بویش از توی مشتم بیرون میآید. شرمینه خانم که میرود پشت درختها. از ماشین بیرون میپریم دستمال را در چاهک توی بالکن میاندازم. شرمینه خانم مشکوک نگاهمان میکند وقتی توی حوض دستهایمان را میشوییم با نگاهش دنبالمان میکند. شاید دارد به دستبندی که از کاغذکشی برای خودم و سالی بافتهام نگاه میکند. زنجیرهای کاغذی رنگی را مثل طوق گل به گردنمان آویزان کردهایم، مثل سرخپوستها که دور آتش میگردند. به چیزی فکر میکند فکرش را میدانم در این فکر است که نکند ما آنها را تبدیل به آشغال کنیم و در گوشه و کنار خانه پخش کنیم و کارش زیاد شود. مثل همین حالا که رفته است توی ماشین را تمیز کند و سر از کارمان در بیاورد. همیشه همینطور است وقتی کار اضافه برایش درست میشود همینطور با نگاهش رد عبور و مرورمان را میگیرد تا از جلوی چشمش گم بشویم. سالی که هست نگاهش روی هردویمان منگ میشود. میدانم که به پشت سرمان هم دارد نگاه میکند. سماور را آتش کرده است و منتظر است آب جوش بیاید.»
رمان فسخ در سه مقطع زمانی و در سه فصل متناوب روایت شده است و ساختاری خطی دارد. نویسنده در فصل نخست آن کابوس دگراندیشان را به تصویر کشیده و این فصل با شخصیتی به نام دایی ارسلان به پیش میرود که در واقع نمایندهٔ دگراندیشان در این دهه است و شخصیت اصلی این فصل و البته این رمان نرگس است، کودکی که داستانی از تعطیلات تابستانیاش را در فصل اول برای خواننده بازگو میکند. فصل دومِ این رمان با فیلم پری مهرجویی شروع میشود و نشان از جوانی نرگس دارد که به تماشای این فیلم مینشیند و داستان بخشی از زندگیاش را بازگو میکند. فصل سوم به بلوغ و پختگی نرگس میرسد که در جامعهای متفاوت با دهههای پیش زندگی میکند و سعی دارد در زندگی به عشق واقعی برسد.
شخصیت اصلی رمان فسخ نرگس است و داستان زندگی نرگس و ارتباطاتش را از زبان خودش و از دوران کودکی تا جوانیاش میخوانید. رمان فسخ دو شخصیت دیگر به نامهای سالی و آرش نیز دارد. رابطهای بین نرگس، سالی و آرش در جریان است که هم میتوان نام آن را عشق گذاشت و هم شاید برخی آن را رابطهای بیمارگونه و یا تلقیای نادرست از عشق در نظر بگیرند. اما هدف نویسنده به تصویر کشیدن عشق بین این شخصیتها نیست، بلکه میخواهد توهم عشق بین این سه نفر را در رمانش به مخاطبین نشان دهد. عشقی که از کودکی و جوانی و حتی بزرگسالی این سه نفر را تحتتأثیر قرار داده است. عشق در رمان فسخ در واقع مانند دامی است که اگر کسی در آن بیفتد و بتواند خود را از بند آن آزاد کند دوست دارد دوباره به دست خود در این دام اسیر شود. شخصیت اصلی این رمان نیز درگیر عشق است اما تا آخر رمان در تجربهٔ عشق میسوزد.
• پیراهن آبی ترزا اثری متفاوت از انسیه ملکان و روایتی از تجربهٔ زندگی یک ایرانی در غرب است. این رمان داستان زنی است که در غربت دغدغهٔ مذهب و فرهنگ زادگاهاش را دارد و بنابراین یک پیراهنی را رفو میکند تا اعتقادات سالیان دور را دوباره به او برگرداند. انسیه ملکان این کتاب را براساس تجربهٔ زندگیاش در غربت نوشته است.
• گفته بودی بههرحال مجموعه داستانی از انسیه ملکان است. در این مجموعه داستان، سیزده داستان کوتاه منتشر شده است که شخصیت اصلی تمام این داستانها زنی است که در وضعیتها و موقعیتهای مختلف قرار میگیرد و نویسنده در هر فصل کشمکشهای روحی و بازتابهای رفتار این شخصیت را تحلیل میکند و نشان میدهد این زن چطور با مشکلات و سختیهای زندگی کنار میآید.
انسیه ملکان در سال 1355 در تهران به دنیا آمد. او در رشتهٔ سینما و روزنامهنگاری به تحصیل پرداخته است و بسیاری از مقالهها، داستانها و نقدهایش در رسانههای مختلف نظیر جامجم، بانی فیلم، اعتماد، مجلهٔ سروش، اطلاعات هفتگی، فردوسی و تجربه منتشر شدهاند. او در حوزهٔ موسیقی، سینما و تلویزیون نیز فعالیت میکند و گویندهٔ رادیو و تلویزیون بوده است. او از سال 1384 در کارگاههای نویسندگی جمال میرصادقی شرکت کرده است و نخستین اثرش «گفته بودی بههرحال» در سال 1391 منتشر شد. این مجموعه داستان بسیار مورد توجهٔ منتقدین و علاقهمندان قرار گرفت و برندهٔ جایزهٔ گلشیری شد و فیلمی کوتاه بر اساس آن نیز ساخته شد. «کسی در میان شما» یکی دیگر از رمانهای پرمخاطبِ این نویسندهٔ جوان است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.