یک فصل از زندگی نقاش منظره

انتشارات نوش آفرین منتشر کرد:
هیچوقت مشخص نشد که اسب چقدر تاخته بود، یا شاید واقعا مهم نبود. فاصله هر قدر که بود، کوتاه یا بلند، فاجعه رخ داده بود. تا صبح روز بعد طول کشید که او را پیدا کنند. اسب، بدر خود را پیدا کرده بود و با خواب آلودگی می چرید، با بست های خونین که از یک طرف رکاب با خود می کشید. بالاخره او را پیدا کردند. اما بی حرکت روی زمین افتاده بود. به محض این که نزدیکش شدند، دیدند که او حرکت می کند اما صورتش هنوز رو به زمین است، انگار که زمین را می بوسید؛ وقتی فهمیدند که او خودش تکان نمی خورد، بلکه توسط گام های نرم و آرام اسب کشیده می شود، شعله های امیدی که برایشان زنده شده بود، خاموش شد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک