

انتشارات جامجم منتشر کرد:
دکتر با صدایی که به شدت غریبه و دور بود و به زحمت از لابه لای صدای بارش آرام باران شنیده می شد، پرسید: «عذر می خواهم. از کجا خرجت را درمی آوردی؟»
ابراهیم نگاه به من کرد، با آن چشم های دریایی. صورتش خیس بود و آب چکان. نمی دانم از باران یا اشک. گفت: «استاد بگویم؟» گفتم: «خواهش می کنم. قربونت برم.»
گفت: «چشم. من موزیسین هم هستم. هفت سال درس موسیقی گرفتم وقتی بچه بودم. یک ویولن کهنه درب و داغان تهیه کرده بودم و هر وقت نشئه بودم، برای پول جمع کردن می زدم. ماجرای من اینجوری بود، صبح خیلی زود توی خلوتی شهر و خیابان، زیر پل ویولن می زدم، بعد وقتی کم کم سر و کله مردم پیدا می شد می رفتم بالا توی پاگرد پل با ویولن آهنگی می زدم تا رهگذرها پولی بدهند.»
دکتر با تعجب به ابراهیم و بعد به من نگاه کرد و گفت: «هم زیر پل ویولن می زدی هم روی پل ؟»
لبخند تلخی زدم و گفتم: «هرویینی ها به مواد زدنشان می گویند ویولن زدن. یک جور بازی زبانی است، حتی خودشان هم دوست ندارند اسم کاری که می کنند را به زبان بیاورند.»
ماه طاووس بانو خواست فضا را عوض کند، پرسید: «پسرم چه آهنگی می زدی؟»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













